کتاب هنر زندگی کردن از شانا نیکوئیست را می خوانم. نویسنده انگار که دوست من و آشنای من باشد. اصلا انگار خود من باشد، لحظه لحظه از تجربیاتی که بخاطر گیر افتادن در تله رسیدن به موفقیت داشته، گفته. جملاتی از کتاب که به قلاب مرکز راه حل یابی ذهنم گیر کرده را اینجا می نویسم:
همه چیز خیلی آرام، ساده و دل انگیزتر از آن چیزی بود که الان به یاد می آورم. چون مثل نوشیدن یک لیوان آب خنک بود، نه نوشیدن آب از شلنگ اتش نشانی.
چرا این کار را می کنم؟ چه چیزی درون من هست که باور دارد موفق شدن من را در امان نگه می دارد، که سلامت و شادی ام را فدا می کندتا افرادی غیر از خودم فکر کنند اوضاع و احوالم خوب و بسامان است.
من تمام سعیم را می کردم که به عنوان فردی مستعد و توانا شهرت داشته باشم. فکر می کردم اینکه مردم نسبت به من چه احساسی دارند و در موردم چه فکری می کنند، می تواند بر خوش حالی ام تاثیر بگذارد. حالا وقتی این ها را در این صفحات می خوانم، به صورت کلمات سیاه و سفیدی که به من خیره شده اند، می فهمم این تصویر چقدر اشتباه بوده و حتی چقدر احمقانه!
چیزی که من از راه دشوارش آموخته ام این است که آنچه دیگران در مورد شما فکر می کنند در مقایسه با انچه شما در مورد خود باور دارید هیچ است. به این ترتیب، هویت من به تایید دیگران بستگی داشت که همان تایید هم در کسری از ثانیه ممکن بود تغیییر کند. پس می رقصید، شادی می کنید، تسکین می یابید و خودتان را اثبات می کنید. به سیرکی سه حلقه ای تبدیل می شوید و در هر حلقه حیوانی متفاوت خواهید بود. هر چیزی که دیگران می خواهند باشید.
سفر سرنوشت ساز برای من گذشتن از وابستگی به توقعات بیرونی و رسیدن به خودم است و حتی عمیق تر از آن رسیدن به دیدگاهی که خدا در مورد من دارد، به عشق او که هرگز تغییر نمی کند، که اساس و معنای همه چیز است.
4 پاسخ
این نظمی که شما در تولید محتوا در سایت داشتید چرا رها شده دلیلش را نمی دانم ولی دوست دارم که به این نظم برگردید و روزانه اینجا بنویسید و محتوا تولید کنید و برای محتوای خودتون حتمن یک عکس هم قرار دهید که در سایت نمایش بهتری داشته باشد مثلن عکس همین کتاب که در موردش نوشتید را قرار دهید
آقای کریمی برگشتم. چشم طبق توصیه شما بعد چندین ماه دوباره دارم می نویسم واسه اولین پستم.
جرج هربرت یه جمله قصّار دربارهی عشق داره که میگه:
«عشق مثل سرفه است، پنهان نمیماند.»
تشبیه یکی از بهترین آرایههای ادبیه و فقط خدا میدونه که چه جملههای ناب و قشنگی میشه باهاش نوشت. مثل همین جمله که شما از خانم شانا نیکوئست نقل کردید:
«همه چیز خیلی آرام، ساده و دلانگیزتر از آن چیزی بود که الان به یاد میآورم. چون مثل نوشیدن یک لیوان آب خنک بود، نه نوشیدن آب از شلنگ آتشنشانی.»
توی این جمله، نویسنده یه وضعیت خوب و دلنشین رو به نوشیدن یه لیوان آب خنک تشبیه کرده و وضعیت نامطلب رو به نوشیدن آب از شلنگ آتشنشانی.
ممنونم خانم مددی گرامی بابت مطلب زیباتون.
سلام آقای نوری. خوش اومدین به سایت من. چه کامنت زیبایی. مسلمن تشبیه یکی از زیباترین، خوشخلقترین و دلنشینترین آرایههای ادبیه.
و اما در مورد نوشیدن آب از شلنگ آتشنشانی تشبیه زیبایی بود برای زمانهای رنجآوری که در لحظه زندگی نمیکنیم. زنده باشین.