فرض کنید به قصد آموختنِ بیشتر وارد گروهی شدهاید یا بهصورت آنلاین یا حضوری در دورهای ثبت نام کردهاید. با مباحث و تئوریهای جدیدی آشنا میشوید. در ابتدای کار، مغزتان مدام در مقابل دریافت اطلاعات جدید هشدار میفرستد. اما شما میکوشید تا ابهامات را پس بزنید و هشدارها را قطع کنید. کمکم متقاعد میشوید که فضای فکری جدید نه تنها بد نیست، بلکه برای رشد شما خیلی هم مفید است. کمی میگذرد. اتفاقات عجیبی رخ میدهد و مجبور میشوید تا از خواب زمستانیِ خودخواسته بیرون بیایید. با دنیای جدیدی آشنا میشوید. انگار تازه بعد از سیصدسال از خواب بیدار شده باشید. اما چرا بیدارشدنتان این همه طول کشید؟ چون توهم برتری فکری که نتیجهی مجاورت با دورهها و اساتید کذایی بود، قدرت تفکر درست را از شما سلب کرده بود.
معضلی به نام برتری فکری | بالاخره کدام یکی؟
اطلاعات جدید مهمان ناخواندهای میشود و از هر سو سرک میکشد. در را میبندی، جفتپا میپرد و در را میشکند. بعد میخزد تو. آشفتهبازاریست. در این آشفتهبازار، همه میکوشند تا برتری اندیشهی خودشان را ثابت کنند. مخاطبانِ بینوا هم میگردند دنبال راهنما. تا شاید به آنها بگوید دست راستشان کدام است و چپ کدام. آخر آنقدر شک و شبهه از درودیوار بالا میرود که آدم به راست و چپش هم شک میکند.
عقلانیت یا معنویت؟ | دعوا بالا میگیرد
مبارزان پا به میدان میگذارند. یکی در جبههی عقلانیت و علم و دیگری در جبههی معنویت و خداشناسی. معنویت و خداشناسی از نظر نگارنده توفیری با عقلانیت و علم ندارد. اما مبارزان ایستادهاند روی لبهی پشت بام. هر دو در جبههی نبردِ برتری فکری مشغول انکار یکدیگرند. تماشاخانهای ترتیب دادهاند دیدنی. که هر چند مناظره یکبار، یکی از آن بالا پرت میشود پایین.
و ناگهان استاد | در جستوجوی حال خوش
بینندگان و دنبالکنندگانِ این وقایع خواستار آرامشند. نیازمند حال خوش هستند. این شمشیربازیهای بیسرانجام دلشان را بدجوری زده.
و ناگهان استادی ظهور میکند. با باطنی پیامبرگونه و ظاهری عادی. یکی مثل ما که روزگار سختی پشت سر گذاشته و حالا ایستاده روی ستیغ موفقیت. یک انسان عادیِ عادیِ عادی. آنقدر عادی که حتی گاهی فراموش میکند، پیراهن بپوشد و چشموچار مخاطب را مورد عنایت قرار ندهد. اهل مبارزه یا اثبات برتری فکری نیست (به ظاهر) و معتقدِ به صلح است. صلحی از جنس ندیدن و نشنیدن.
شیوهی منحصربفرد استاد | کامنتدانی را پر کن تا من ادامه بدهم
از صلح صحبت میکند. بعد نظر مردم را دربارهی آن جویا میشود. از آنها میخواهد که به عنوان تمرین نظرشان را در کامنتها بنویسند. دربارهی آرامش صحبت میکند و تداوم این برنامهی خودشناسی را گره میزند به کامنتنویسی مخاطبان. از خدا حرف میزند و باز صحبت از کامنت است.
دوای درد مخاطب | تو مگو همه به جنگند
مخاطبِ خسته از جنگهای برتری فکری، جویای جَوی سرشار از صلح، آرامش و خداست. پس، از خداخواسته گوشسپارِ سخنان پیامبر خودخوانده میشود. استاد در ظاهر بسیار متواضع است. تا آنجا که وقتی دوستش به او میگوید: «شما پیامبر زمان ما هستید.» کرنشی موحدانه در مقابل پروردگار میکند و میگوید مرسی میل ندارم.
چرا حرف استاد را باید پذیرفت | مقاومت بی مقاومت
استاد متواضع _خیلی نرم_ اصل «احساس خوب» را در قالب ملغمهای از یافتههای علوم اعصاب، آموزههای عرفانی، قرآنی، فلسفی، خودیاری و اصول مدیریتی به خورد مخاطب میدهد و مدام در بوق عملگرایی میدمد. تشویق مخاطبان به عملگراشدن، نتایج مثبتی را برای آنها به بار میآورد. پس شک جایز نیست. حرف استاد را باید پذیرفت. نباید مقاومت کرد.
مقاومت، روانشناسی زرد و باقی ماجرا | برتری فکری، ابزار دست فریبکاران
مقاومت. چه بلاهایی که بر سر این واژه نیامده. لعنت به کسانی که در قالب آموزشهای روانشناسی زرد، واژهی مقاومت را بیمعنا کردند تا پشت دیوار عقلانیتِ انسانها، علف زیر پایشان سبز نشود. و صد لعنت به بیسوادان متقلبی که بندوبساطشان را روی زمین علوم انسانی پهن کردهاند تا شاید سکهای کاسهی گداییشان را بیاراید.
رستگاران | به من گوش کن تا کامروا باشی
فطرتِ خداپرستِ مخاطب، او را به سمت سخنان جناب استاد میکشاند و گوش هوش و سرش را کَر میکند. ابرقهرمانِ دانا از مخاطب میخواهد که آموختههای اشتباه گذشته را همچون لباس کثیفی از تن درآورد و فقط آموزههای او را طوطیوار تکرار کند تا ملکهی ذهنش شود که راه رستگاری همین است.
به دنبال سبک فکری درست | سریدوزیهای استاد
کلید سبکِ زندگی و فکریِ درست، در لابهلای دورههای استاد مخفی مانده و کو جویندهای که متوجه برتری فکری و سطح بالای سخنان او شود؟ سریدوزیهای استاد هم به راه است، ازبس خدا به او میگوید که هی دوره بسازد تا بندههای موحدش، مدام جیب استاد را پر کنند.
دلیری از که آموختی؟ | بگو آمین
استاد به پرشدن جیبش قانع نمیشود. انگار مأموریت دارد تا همهی قاعدهها را بهم بریزد و طرحی نو دراندازد. چه انسان شجاعی. چه دلیر است. پیش افتاده و یکییکی مینهای راه را خنثی میکند، تا مخاطب بتواند از جادهی جنگلی امنِ ساختهیِ دستِ او به سلامتی بگذرد. خدا حفظش کند.
افسانههای استاد | رویاهایت را با احساس گناه باطل نکن
انسان نباید مقاومت بکند. انسان باید عقل معاش داشته باشد. انسان باید دانا باشد و همای سعادت را کیش نکند. حتی خود مولانا هم گغته: «عاشق رنج است نادان تا ابد | خیز لاأقسم بخوان تا فی کبد». خب حضرت مولانا هم فرموده که نادان نباشیم و رنج نبریم. پس مخاطب با پیروی از این نبایدها، گوش جان میسپارد به خزعبلات استاد که میگوید آموزههای اشتباه باعث شده دائم احساس گناه بکنیم.
نقش وجدان | چگونه به برتری فکری رسیدم
میگوید احساس گناه مانع موفقیت و پیشرفت انسان میشود و او را زمینگیر میکند. مخاطب هم نتیجه میگیرد که وجدان مثل آپاندیس است. آپاندیس هم که در ظاهر بودونبودش فرقی برای انسان ندارد. پس همان بهتر که در ابتدای کار ریشههای وجدان را به بهانهی احساس خوب بخشکاند تا به برتری فکری برسد.
هر طور که تو راحتی | همه چیز کشک و دوغ است
افاضات استاد فقط به این موضوع محدود نمیشود. مخاطب باید بداند که مسئولیت خانوادگی و اجتماعی کشک است. یعنی پدر یا مادر میتواند بی توجه به وظایف والدیاش در دوران رشد، بلوغ و گذرگاههای سخت زندگیِ فرزند، شانه بالا بیندازد و در راه استقلال فرزند بکوشد. یا اینکه مسئولیت اجتماعی انسانها را ناچیز بداند و نسبت به اتفاقات پیرامونش، سبکِ زندگی کبکگونه را در پیش بگیرد و همیشه خنثی باشد.
من همهچیز را میدانم | مثل ایکس نباشید
کمکم جای پای استاد که محکم شد، یک قدم فراتر میگذارد و به مقام شامخ نوستراداموس نائل میشود. میگوید که او مطمئن است در دور بعدی فلانی برگزیده خواهد شد چون همیشه موفق بوده. و بعد که واقعیت جور دیگری رقم میخورد، بی هیچ شرمی، همان گزینهی منتخب را مایهی عبرت دیگران میداند و از آنها میخواهد که مثل ایکس نباشند، چون ایکس همیشه شکستخورده.
دو دقیقه فکر میکنم قربة الی الأستاذ | پرسشی دارم ز دانشمند مجلس
قربانیان راه سعادت و خودشناسی به راهنمایی استاد، مهارت تفکر انتقادی را ازدست میدهند و به فایلهای صوتی او دخیل میبندند. در هر گزینهای به اندیشهیِ راهنمایِ کاربلدِ خود اقتدا میکنند؛ از مسائل اجتماعی بگیر تا حوادث غیرمترقبه و تنش میان کشورها. اگر استاد بگوید پلهی بعدی سعادت، مهاجرت از کشور است، شب و روز به هر دری میزنند تا مهاجرت کنند. حالا به هر کجا که شد، فقط ایران نباشد.
معیار برتری فکری | من، من، من
اگر استاد بگوید کشوری که من در آن مهاجر هستم، یکی از گوگولیمگولیترین کشورهای دنیاست، همه باید بگویند: «چشم سرورم. حرف حرف شماست.» در این میان اگر خدای ناکرده کسی معتقد باشد که: «بابا همین قشنگی، طبیعت و سرسبزی را در ایران خودمان هم داریم.» استاد با سرعت هفتاد و دو کیلومتر بر ساعت واکنش نشان میدهد که: «ای نادان، هیچ کس مثل من ایران را نگشته. نهخیر. اینجایی که من الان هستم، بهشت برین است.»
هیچ کس مثل من نمیفهمد | شما ساکت لطفا
چه استدلال آشنایی؛ هیچکس اندازهی من کتاب نخوانده. هیچ کس مثل من با فلان موضوع انس نگرفته. هیچ کس مثل من نیست. هیچ کس مثل من چشم ندارد، گوش ندارد، دست ندارد، پا ندارد، دماغ ندارد، قوهی چشایی ندارد، قوهی بویایی ندارد، مغز ندارد، فهم و شعور ندارد. هیچکس مثل من زحمت نکشیده.
همهی اینها یک مفهوم دارد؛ هیچکس مثل من لایق اظهار نظر نیست و شما ساکت لطفا. این بلاییست که گریبان همه را میگیرد و ول نمیکند، حتی گریبان شخص نگارنده را.
سندرم توهم برتری فکری | حاصل پختن مغز
سندرم توهم برتری فکری اما، بدترین قسمت ماجراست. یعنی مغز مخاطب که حسابی پخته شد به این نتیجه میرسد که هیچکس در دنیا به توانمندی استاد نیست و هیچ گروهی مثل گروه آنها دانا. از این مرحله به بعد (که حسابی مقاومتزدایی شدند) تمام فکر و ذکرشان صرف پیکار برای بقای اندیشههای دیکتهشده است. در صورت مواجهه با نظری مخالف، طی نرمشی عارفانه روی برمیگردانند و در دل به کوتهفکری گوینده میخندند.
شگردهای مختلف عوامفریبها | چرا گیر میفتیم؟
آیا شناختِ درست این اساتید، محافل و جریانهای فکری و فرهنگی به همین راحتیست؟ هم بله هم نه. بله، چون امکان ندارد با حضور در چنین محافل و گروههایی، عوامفریبیهای تکراری انسانهای زیادهخواه را به حافظه نسپرد. نه، چون دانش، تجربه و آگاهی محدود، اثری عکس روی قوهی تشخیص مخاطب دارد. از طرفی، انسانهای زیادهخواه شگردهای مخصوص و متفاوتی دارند و آنالیزکردنِ آنها زمانبر است.
خطرناکترین راهنمایان | دام توهم برتری فکری
پس با این اوضاع، مخاطبِ جویای دانش و آگاهی بهتر است قلم پایش را بشکند و در گوشهی افکار بهروزنشدهاش کز کند. البته که نه. باید مدام محیطهای جدیدی را تجربه کند و خود را در معرض اندیشههای بهروزشده قرار دهد. اما باید بداند که پا در هر مسیری که گذاشت، ممکن است به دام توهم برتری فکری بیفتد. این توهم میتواند زادهی ناآگاهی یا اختراع سودجوهایی باشد که از این توهم بهره میبرند. باید بداند که خطرناکترین راهنماها، راهنمایان فعال در زمینهی علوم انسانی هستند که آموزههای علمی و عرفانی را از کانالهای فکری خود عبور میدهند و در نهایت تفالهای آمیخته با تفسیرهای نادرست را به عنوان حقیقت و اصول موفقیتِ تضمینی به خورد مشتاقان میدهند.
آخرین دیدگاهها