انباشت اطلاعات | بلایی که توهم دانایی سر آدم‌ها می‌آورد

بخش زیادی از تقلاهای بشر برای کسب اطلاعات جدید وابسته به این دیدگاه است که دانایی توانایی می‌آورد. اما آیا می‌توان انباشت اطلاعات را هم‌سنگ دانایی دانست؟

اطلاعات تلنبار شده روی هم، جلویش جمع شده بود و خواب‌آلود نگاهش می‌کرد. نباید اطلاعات را از دل کتاب‌ها بیرون می‌کشید و روی هم می‌انباشت. اشتباه کرده بود. باید کمی فاصله می‌گرفت و از دور راهی را که آمده بود، تماشا می‌کرد. چه می‌دانم شاید بهتر بود به حرف هراکلیتوس عمل می‌کرد و می‌گشت دنبال اشاره‌ها و رخدادهای زنجیره‌وار که کلیدش را همین اشاره‌ها زده بود. البته، نه از این اشاره‌های چندقرانی که مثل خرده‌نان روی زمین ریخته و ادعا می‌کند که من خودش هستم، همانی که اصل جنس است. یادِشعاری می‌افتم که روی بنر نوشته‌ شده بود؛ «آن خط سوم». همین سه کلمه یعنی آهای. خوب نگاه کنید. من خیلی بَلَتَم.

 باید به او بگویم که هر جا دیدی مدعی‌ها بازارگرمی می‌کنند، دمت را بگذار روی کولت و دور شو از آن‌جا. چرا؟ چون هر کسی که جواب را بداند، خبرمندی‌اش را داخل بوق‌وکرنا نمی‌دمد که: دودورود دورود دورود دورود دودورود دورود دورود دودورووووود دورورورود (این کلمه‌ها، نام‌آوایی برخاسته از بوق وکرنایی‌ست که سطر قبل صحبتش شد.) یقین کن که این اخبار تو را از رشدکردن و قدکشیدن بازمی‌دارد.

باید به او بگویم در مجمع سایه‌های قدبلند به دنبال خورشید نگردد که هر واخت گوردون اَلچاخ اینسان‌لارین اوزون کولگه‌سی وار بیل کی گون باتیری. معنی‌اش می‌شود: «هرگاه دیدی سایه‌ی *کوتوله‌ها دراز شده، بدان که خورشید در حال غروب است.» حالا تکلیف جوینده‌ی خورشید چیست؟ باید وانمود کند که چیزی نفهمیده و در راستای تحقق بخشیدن به این جمله، افسار به دورِ گردن ببند و یک‌سرش را بدهد دست کوتوله‌ها؟ یا نه، قنبرک بزند که چرا کارهای مهمش را ول‌کرده به امان خدا و راه کج کرده سمت کوتوله‌ها؟ بعد هم داد و فریاد راه بیندازد که آی نسیم سحری در ابتدا شاهد باش که این‌‌ها چقدر کوتوله هستند و در انتها لطفی کن و ما را با خود ببر از این تونل وحشت. نُچ. به‌درد نمی‌خورد.

باید به او بگویم که کمی فاصله بگیرد و از دور نظاره‌گر مسیری باشد که آمده. فاصله، فرصتی می‌دهد تا بهتر همه‌چیز را تحلیل کند. اصلا فکر کن که یکی را ول‌ کنی توی آب. به‌نظرت می‌تواند تشخیص درستی از موقعیتی داشته باشد که در آن گیر افتاده؟ می‌دانم که جوابت نه است، پس بیشتر از این کِشَش نمی‌دهم. حالا جوینده‌‌ی داستان ما را در نظر بگیر. مهم نیست که چه چیزی را می‌جوید؛ طلا، پول، خورشید، آرامش، حقیقت و… . به تعداد اسم‌های موجود در دنیا، جوینده ریخته از آسمان. دانستن، بهترین وسیله‌ای‌ست که جویندگان باید به آن مجهز باشند. دانستن این ‌که تا وقتی در دل ماجرا هستی، اشراف کاملی به موضوع نداری و تنها پاره‌ای از واقعیت را می‌دانی. دانستن این‌که برای چیدن تکه‌های پازل‌ و هشدارهایی که مغزت فرستاده، نیاز به ذهنی آرامی و ساکت داری. دانستنِ این‌که تنها دوری از هیاهو و واقعیت‌های ساختگی، تو را به حقیقتِ ماجرا می‌رساند.

باید به او بگویم که دانایی فرق دارد با عملِ انباشت اطلاعات که تغییری در مَنِش فرد ایجاد نمی‌کند. که این کار فقط اتلاف وقت است. باید بداند که این رویه، مانع رشدش می‌شود. باید بداند که پرسشگری و دغدغه‌مندی‌ست که اطلاعات خام را به دانش تبدیل می‌کند و مثل کجاوه‌‎ای جادویی او را به مقصد که همان سرحد کمال است می‌رساند. باید بداند که تنها رسالت انسان این است که کجاوه‌ی مخصوص خودش را بسازد. و این سخت است. آفریدن وسیله‌ای که باید به‌ تنهایی روشِ ساختنش را بداند، سخت است. آفریدن وسیله‌ای به تنهایی سخت است. باید به او بگویم که هدف از آفرینش او، آفریدن وسیله‌هایی‌ست که آفریدنشان سخت است. باید به او بگویم که او از پس این سختی برمی‌آید. او باید این را بداند.

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *