بنابر حقایقی آدمها از سرِ راحتطلبی، از عقاید همدیگر تغذیه میکنند. نویسندهی این پست گاهی این کار را میکند. شاید باورتان نشود، اما شمایِ خواننده هم گاهی همین کار را میکنید. اصلا خودِ من، خیلی وقتها ترجیح میدهم بهجای سختیکشیدن برای ساختن یک قالب فکریِ مخصوص بهخودم، کاسهی گدایی به دست بگیرم و دنبال شبانی باشم تا هدایت گلهی افکار و تصمیمهای مرا بهعهده بگیرد. آنوقت آسوده از این وابستگی فکری، دنبال آزادی بگردم. اما این شیوه عاقبت خوشی ندارد و نتیجهاش میشود کسالت روح و جان.
پشت پنجره، تیر برقیست | همنوایی شبانهروزی پرندگان
تیر برقِ غولپیکری از پشتِ پنجرهی اتاق من نمایان است. به مددِ بسازوبندازها، حیاطهای قدیمی دوروبر، ساختمانهایی چندقلو زاییدهاند. برق این شاخِ شمشادها را هم سیمهایی تأمین میکنند که به کجسلیقگیِ تمام روی تیر برقِ پشتِ پنجرهام بههم بافته شدهاند. خلاصهی کلام میخواستم بگویم سیمهایِ این تیر، چهارراه شهنازِ کبوترها، گنجشکها، کلاغها و گاهیوقتها سارها و در موارد نادری بلبلهای محلهی ماست. این چهارراه و خیابانهای منتهی به آن _که نام بردم_ از دیرباز محلی بوده برای دوردورِ جوانهای امروز و پیادهرویِ جوانهای دیروز. تیر چراغبرق ما هم محلی برای نامزدبازیِ کبوترها، خبرچینیِ کلاغها، نغمهسراییِ بلبلها و قایمباشکبازیِ گنجشکهاست.
قارقاری و مادرش | چرا وابستهی دیگران هستی؟
امروز دوباره با صدایِ نخراشیدهی جوجهکلاغی از خواب بیدار شدم. نمیدانم تابهحال یک کلاغ نابالغ را از نزدیک دیدهاید یا نه. نسبتا جثهی بزرگی دارد،که اگر متوجه شکل و رنگ منقارش نشوید، ممکن است بهسادگی آن را با کلاغهایِ بزرگتر اشتباه بگیرید. القصه، این کلاغ نابالغ قارقارش را انداخته بود روی سرش و از مادرش قاقا میخواست. کمی به این منظره نگاه کردم. خوشایند بود. اما چند دقیقهی بعد این صحنه برایم آزاردهنده بود. کلاغِ گندهبکی که مثل بچهها بالهایش را تکانتکان میداد؛ یعنی: «آهای آهای ننه، من گشنمه.» کاش زبان کلاغها را بلد بودم و به قارقاریِ گشنهی بغلِ خانهمان میگفتم: «خب برو خودت غذا پیدا کن دیگه کلاغِ گنده.»
الفبای چیرگی | چه سیستمی نمایش وابستگی فکری را اداره میکند؟
ست گادین در مقدمهی کتاب الفبای چیرگی راجع به وابستگی فکری نوشته:
دنیای صنعتی قرن بیستویکم، کمکم ما را به ماشینهای زنده تبدیل میکند. یکی از بزرگترین مفاهیمی که سیستم قصد دارد در ذهن مردم نهادینه کند، این است که دنیا در دستان افرادی قدرتمند است و هیچکس توانایی تغییر آن را ندارد! پس باید تبعیت کنیم و تماشاچی باشیم! سیستم صنعتی به مردم میآموزد که مصرفکننده باشند و پیش از هر اقدامی، همواره بترسند!
بیش از شصتهزار سال پیش، انسانها از دماغۀ یخزدۀ سیبری گذشتند و به آلاسکا مهاجرت کردند و بهعنوان بومیان قارۀ آمریکا، در آنجا ساکن شدند. همۀ سرخپوستانً زندگی خود را مدیون اجدادی هستند که در آن زمان بدون امکانات امروزی، صرفا برای یافتن زندگی بهتر، از سردترین نقطۀ جهان بهسلامت عبور کردند!
یک پارادوکس خندهدار | در مسیر یافتن جواب
بیچاره قارقاری. شاید بهجای او باید خودم را سرزنش کنم. تمام عمرم، پیِ جوابی گشتهام که خیالم را از بابت همهچیز راحت کند و من با راحتطلبی فکری، حقیقت را کشف کنم. چه پارادوکس خندهداری. انگار که فقط یک راه مشخص وجود دارد و همهی انسانها باید جد و جهد کنند تا به آن راه برسند. با سودای یافتن راه و جواب مشخص، کولهی سنگینی را روی دوشم انداختهام و راهی شدهام. بهخیال یافتن مقصود، بر سر هر دکان و کارونسرایی ایستادهام. تا شاید پیری، مرشدی، چراغ راهی، بالاخره یک خری پیدا شود و جواب مرا بدهد. گاهی باریکهی نوری مرا به اشتباه انداخته و مرشدی پیدا کردهام. اما جواب، آن چیزی نبود که من میخواستم. گاهی وقتها هم آن کاروانسرا بهمثابهی هِلی پوچ بوده. یعنی جواب بیجواب و مرشد هم که سهنقطه.
وابستگی فکری یا سند بردگی | معما فقط به دست خودت حل میشود
نمیدانم شاید حکمت سفرهای مدام، این باشد که جوابم را از جوجهکلاغ پای تیرِ برق بگیرم. مثل آن مسافری که کوبید و آمد این سر دنیا تا بفهمد، گنج واقعی پای درخت حیاط خانهاش در آن سرِ دنیا دفن شده. نمیدانم کدام فکر، آموزش یا گفتاری این گزاره را در ذهن من حک کرده؛ «جواب را از جوابدان بپرس.» انگار باید ریگهای راه، پاهایم را میآزرد تا که بدانم هرکسی ادعایِ دانایی کرد، صرفا یک دروغگوی منفعتطلب است. باید میدانستم دنیا برای هر کسی یک معمای مخصوص تدارک دیده که گره معما فقط به دست خودش باز میشود. و ارزش زندگی هر کسی به سفریست که در پیش دارد. سفری که پشتِ هر پیچَش، بخشی از جواب را مینمایاند. شاید حکمت خواب عجیبم و ملاقات با انسانهای عجیبتر هم همین بود. که برنجم. تا بفهمم، بدانم و مطمئن باشم که جواب هم مثل انسانهاست؛ نمیشود آن را با کتاب، موقعیت، کافه یا رستوران خرید.
4 پاسخ
انسان باید خودش به شهود برسه در نهایت
بله، همینطوره.