گزارش مقاله خوانی (روز اول)

انگار همه این نشانه‌ها و چراغ سبزها قایم شده بودند تا من از راه‌های ناتمامی که چیزی جز فرسودن و به بارآوردن ناکامی نداشتند برگردم. «یادگیری» کمکم کرد تا برگردم و آن‌ها یکی یکی از خودشان رونمایی کردند.

افکارم را می‌گویم. همان‌هایی که داخل اتاق فرمان نشسته بودند و بی آنکه خرابکاری‌ها را برعهده بگیرند، در کمال آرامش پروژه های خودشان را جلو می‌بردند. البته بهتر است با آن‌ها مهربان‌تر باشم. به نظرم اینطوری کارها بهتر جلو می‌روند.

اصلن چرا به شیوه‌ای متفاوت‌تر فکر نمی‌کنم. شاید من والد خوبی برایشان نبوده‌ام. شاید اگر کنترلشان می‌کردم، عملکردشان مسموم نمی‌شد.

کلمه والد از پریروز شده لقلقه زبانم. بعد از هزاران قرن برگشتم سمت پادکست‌‌های دکتر شیری. در مورد تحلیل رفتار متقابل بود. به به. با گوش جان شنیدم. با محمدرضا شعبانعلی راجع به کودک، والد، بالغ صحبت کرده‌اند.

محمدرضا شعبانعلی را یکسال است که می‌شناسم، اما دکتر شیری آشنای قدیمی‌است. از همان وقتی که هیچ کانسپتی از زندگی مشترک نداشتم و با پانزده سال سن می‌نشستم پای برنامه «هزار راه نرفته».

تازه بعد از تماشای برنامه کلی راجع به آسیب‌ها و دلایل شکست ازدواج فکر می‌کردم و از ته دل خودم را تحسین می‌کردم که چه بچه‌ دوراندیشی! از الان به فکر هستم.

الان نظرم فرق کرده. کاش در سن پانزده‌ سالگی از نوجوانیم لذت می‌بردم و انقدر دور اندیش نبودم. دور اندیشیم به درد نخورد و من را بیشتر گیج کرد.

برگردیم به افکارم و منِ والد. دست از یقه منِ والد بر‌می‌دارم و به خودم می‌گویم:

من هر کاری که فکر می‌کردم درسته انجام دادم. تو زمانی می‌تونی راهو پیدا کنی که دست از مقصر دونستن خودت و بقیه برداری. مخصوصن خودت.

چالش مقاله خوانی را که یادتان هست؟ دیروز قرار بود روز اول باشد. اما نشد. چرا؟ چون بدون برنامه قبلی و محک زدن خودم این‌حرف را زدم و نتوانستم بیشتر از یک مقاله بخوانم.

امروز اما توانستم همه چیز را مدیریت کنم و سرعت خوانشم را بالا ببرم. پنج تا مقاله خواندم. یکی از یکی بهتر. مارک منسون کما فی السابق مقاله نویس اعظم و برتر است.

گری وی در زمینه مقاله نویسی در حد ویتامین سی عمل می‌کند اما مارک منسون به قول استاد خواهرم، دِگَر است.  البته در زمینه تولید محتوای تصویری و ویدیویی، عکس این قضیه صادق است. وای وای. پناه بر خدا از دست این ذهن شلوغِ من.

می‌خواستم بگویم امروز را به عنوان روز اول چالش انتخاب کردم.

این وسط خوابی که که پنج سال قبل دیده‌ بودم ولم نمی‌کند.

روز و شبم را گره زده بودم به دکتر شیری. هم حرف‌های متفاوتی می‌زد، هم مهربان بود و هم گرد و قلنبه.

از آدم‌های گرد و قلمبه خوشم می‌آید. هایده، شوکت علی اکبروا و حمیده خیرآبادی را هم به همین دلیل دوست دارم.

خواب دیدم، نشسته‌ام روی نیمکت‌هایی که دور عمارت شاه‌گلی چیده شده. من و جمعی از دختران داریم امتحان می‌دهیم. همه ورقه‌هایشان را تحویل گرفته‌اند اما من طبقِ معمولِ خواب‌های چندین ساله‌ام، هیچ برگه‌ای دریافت نکردم.

یکهو دکتر شیری گرد و قلنبه آمد با برگه‌ای متفاوت در دستش. خیلی جدی به من گفت:

چرا می‌ترسی؟ بیا اینم برگت. صبر داشته‌ باش یکم خب.

از قرارمعلوم ماده امتحانی آن روز ریاضی بود. اما برگه من دو تا سوال بیشتر نداشت که هر دوی آن‌ها هم از من خواسته بودند تا نقاشی بکشم.

تند تند شروع کردم به نقاشی. اول یک صورتک کشیدم. آن را جوری طراحی کرده بودم که همزمان هم می‌خندید و هم گریه می‌کرد.

بعد پایین تر هم نصف ورقه را خط خطی کرده بودم و از دل خط‌های در هم تنیده، تصویر خودم را کشیده بودم. (در سال‌های نوجوانی یکی از تفریحاتم این بود که کل صفحه را خط خطی می‌کردم و بعد از دل خط‌خطی هایم یک تصویر جدید می‌ساختم.)

دکتر شیری نگاهی به ورقه‌ام انداخت و گفت :

تو چرا امتحان ریاضی می‌دی پاشو برو نقاشی بکش. بعد هم کمی در مورد تیپ‌های شخصیتی طرح‌هایم صحبت کرد و رفت.

.

.

.

مقاله‌های مارک منسون را می‌خوانم. یکی از یکی بهتر.

پیرو کندوکاو دو سه روزه‌ام در مورد یادگیری، «خودباوری» با اجازه خودش آمده و نشسته صدر مجلس. بعد از زد و خوردی که بین منو مقاله‌نویسی پیش آمد، آخر سر قبول کردم که ساختمان یادگیریم از فونداسیون مشکل دارد. خودباوری بِتنش خیلی کم است.

مقاله‌ها را یکی پس از دیگری می‌خوانم و سر از جای دیگری در‌می آورم. می‌خواهم نکته‎‌‌هایی را که یادداشت کرده‌ام را مثل دانه‌های تسبیح بچینم کنار هم و آخر سر هم یک نتیجه‌گیری درست و حسابی داشته باشم.

نمی‌توانم تمرکز کنم.

حین چک کردن فایل‌هایی که قرار است از تلویزیون دفتر پخش شود، می‌رسم به پلی لیست فلش. آن‌ها را چک می‌کنم.

رئیسم که ذوقم را می‌بیند، می‌گوید:

 بزن روش پخش شه.

می‌زنم، پخش می‌شود و شادمان بر‌می‌گردم پشت میزم.

بلند می‌شوم و  «هم‌صدای خوبم» را انتخاب می‌کنم.

دوباره بر‌می‌گردم پشت میزم. واژه‌ها خودشان را گم و گور کرده‌اند. نمی‌توان بنویسم. دوست دارم از موزیک لذت ببرم.

چشمانم آن‌قدر روی خطوط نوشته‌هایم بالا و پایین می‌شوند که آخر سر پلک‌هایم روی هم می‌لغزند.

مردی را می‌بینم با ریش سفید بلند. ریشش آن‌قدر بلند می‌شود که زیر پایش گیر می‌کند. موقع راه رفتن هم مدام بخاطرش سکندری می‌خورد. یکهو ریش‌هایش آن قدر باد‌ می‌کند که صورت و اندام مرد زیر ریش پنهان می‌شود.

حالا ریشِ‌ سفید تمام صحنه پشت پلک‌هایم را به خودش اختصاص داده. جنس ریش فرق کرده و شکل پشمک می‌شود. ناگهان از داخل پشمک، یک خرگوش پشمکی سفید بیرون می‌زند و در نمای کلوزآپ در حالی‌که دندان‎هایش را نشانم می‌دهد، آواز می‌خواند و هم‌زمان تایپ می‌کند.

لا اله الا الله…

چشمانم را باز می‌کنم.

گزارش روز اول، ماسیده‌وار نگاهم می‌کند. از او عذر می‌خواهم و می‌گویم که من را به بزرگواری خودش ببخشد. واژه‌ای از فکرم برنمی‌آید. او هم مهربانانه قبول می‎‌کند. دقت که می‌کنم، گزارش روز اولم هم گرد و قلنبه است. قلنبه‌های دوست داشتنی.

در حالی‌که «غریبه آشنا» گوش می‌کنم، نوشته‌ام را منتشر می‌کنم. نه‌خیر اینطوری نمی‌شود. باید مقاله‌خوانی، مقاله‌نویسی و مقاله‌گویی را نگه دارم برای پنج صبح.

24 پاسخ

  1. سلام صبایی
    واقعن چه گزارش گرد و قلنبه‌ای. اصلن چجوری انقدر قشنگ کلمات رو کنار هم میچینی. یه جوری انگار دارم یه متن طنز از درون خودخود زندگی می‌خونم. معلومه خیلی راحت میذاری افکارت جاری شن.
    من گزارش دیروزم رو توی سایت گذاشتم. نمی‌دونم خوندی یا نه. برای امروز رو هم خوندم اما گزارشی هنوز براش ننوشتم.
    راستی یه سوال تو مقاله‌ها رو به زبان اصلی می‌خونی؟ و اینکه توی گوگل و با سرچ کردن پیداشون کردی یا یه منبع خاصی داری؟

    1. سلام زهرا جونم. گرد و قلنبه بودن گزارشم بخاطر سمبل کردنمه😂. سر کار نشسته بودم و داشتم بین کارام تند‌‌تند می‌نوشتم. خیلی خوشحالم که دوستش داشتی. بخدا راست میگم.
      یه چیزی زهرا. جای اینکه اجازه افکارم دست من باشه، اجازه من دست افکارمه. یعنی اینکه اصلن نیازی به اجازه من در خودشون حس نمی‌کنن و هر جا دلشون می‌خواد جاری می‌شن.
      زهرا جان منو ببخش بابت اینکه به موقع نمی‌رسم بیام بخونم. مطمئن باش اگه پستتو خوندم، حتمن کامنت می‌ذارم و نظرمو میگم راجع بهش. البته دارم برنامه سرو سامون می‌دم در روز یه ساعت وقت بذارم واسه خوندن سایت دوستام.
      آره عزیزم. مدل سرچ کردنمم اینحوریه که موضوعی رو که می‌خوام می‌نویسم و بعد کنارش اسم نویسنده‌ای که میخوام ازش مقاله بخونم روئ می‌نویسم. خیلی از مقاله‌های مارک منسون که اینجوری از چشمم پنهون موندن اینجوری میان بالا و پیداشون می‌کنم. البته امروز می‌خوام برم یه لیستی درازم از آدمایی که توی زمینه خودباوری حرفی برای گفتن دارن و بعد تا چهارشنبه کلید کنم رو مقاله‌هاشون.

      1. حالا بخدا هم نگی من میدونم که راست میگی(چشمک) اسیری شدیم، چرا نمیشه با لپ تاپ استیکر گذاشت.
        ممنونم که قدم رنجه می‌فرمایی و به سایتم سر میزنی و کلی با نظرات قوت قلب بهم میدی.
        چه عالی، موفق باشی صبا.

        1. نه می‌خواستم عمق احساساتم رو بیان کنم واست. چرا بابا کلیک راست کن اولین گزینه واست ایموجی میاره. نیگا😉.
          خواهش می‌کنم. من ازت ممنونم که انقدر خوشگل و جذاب می‌نویسی و به علم و دانش من می‌افزایی.

  2. قشنگیدی صبا
    برکانااااا (آفرین با غلظت بسیار)
    دوزلی صبا (بانمک)
    کف زدن به تعداد 7 تا
    تخیلاتت در یک لحظه از همه جا سر درمیاره

    عجب ذهن شلوغ و شیطونی داری تو

    1. سلام زهرالی.
      من عادت کردم بنویسی صبالی. عادت به صبا ندارم.لی آخز اسمم کو. تو رو خدا بگو که گشنت نبوده و نخوردیش.

      1. باشه صبالللللللللللللللللللللیییییییییییییییییییییییییییی

        صبا بالا ناز بالا گوزلری جیران بالا (عزیزی که چشمانش به آهو میماند.)
        ( اینو برای خودمم تو خونه میخونم و قربون صدقه خودم میرم 🙂 )

  3. راستی صبا
    کوراوغلو رو شروع کردم اولین قسمتو دیروز گذاشتم آپارات
    انشالله فردا میذارم تو سایت برات لینک آپارات رو میفرستم تو هم بذاری
    فقط اون متن کپشن اینیستا رو اگه داری برام بفرست
    فقط چون حجم ویدیو ها زیاده اول با یه برنامه حجمشونو کم میکنم یکم وقت میبره این قسمت بعد تو آپاارت آپلود میکنم
    حالا کم کم میذارم تو برنامه و تو هم بذار تو سایتت عزیز

    1. برکانا دختر خوش قول من. اینترنت چنان گندی زد به آخر نمایشنامه‌ای که اون همه زحمت کشیده بودیم، اونم اون قسمتی که اینقدر دیالوگاش مناسب حال و روز الانمون بود.
      باریکلا بهت که سر قولت وایسادی زهرالی خوش‌قول.
      زهرا من اینقدر با فیلترشکنای مختلف مبارزه کردم که واقعن از دستش خسته شدم. الان نزدیک یه ماهه نرفتم اینستا. اما بخاطر گل روی تو امروز با فیلتر شکن‌هام وارد نبرد میشم تا برم متن کپشنرو بیابم.
      زهرالی یه سوال.
      میگم تو که می‌تونی بری اینستا به کپشن دسترسی نداری؟
      و در پایان. تو رو خدا به من نگو عزیز. از صد تا فحشم برام بدتره. من یا صبالیم، یا صبا بالا. عزیز رو نگه دار واسه کسایی که باهاشون صمیمی نیستی.
      بادهای سردی بخاطر دیدن کلمه عزیز در قلب من شروع به وزیدن کرده.😜

      1. صبا امروز میخواستم بذارم دیدم به به آرم نرم افزاری که باهاش حجمو کم کردم قشنگ نصف کادر رو پر کرده 🙁
        باید یه برنامه دیگه پیدا کنم
        برنامه کم کردن حجم ویدیو خوبشو سراغ داری؟

  4. سلام صبا جان. گفتم اینجا هم سلامی عرض کنم. ممنون که می‌نویسی و ممنون که دوست خوبمی. دلم کلی تنگ شده برای شب‌های اینستا و ویس‌های تو. شعر خوانی‌های صبح‌هات و همه چیز.

    1. سلااااااام عزیز دل صبا.
      خوبی مژگان قشنگم؟
      چقدر دلم واست تنگ شده. چه خیالا داشتیم واسه لایوای بعدی. اشکال نداره. فدای تک‌تک تار موهای من و تو.
      یه پیشنهاد. می‌تونیم با هم دیگه جای لایو، مقاله مشترک بنویسیم. یا اصلن چه میدونم کتاب بنویسیم، پادکست دو نفری ضبط کنیم. یه لحظه پیام تو رو که دیدم، حس کردم از میان خفتگان اصحاب کهف بلند شدم. چه آرزوهایی داشتم قبل همه این قضایا.

  5. خواهش بالا

    آره منم بعد مدتی دوباره به آغوش سرد اینیستا بازگشتم، اما گاه به گاهه

    آخه کپی نمیشه صبا بالا، گفتم شاید داشته باشی بدی، کپی کنم که شواهد نشون میده خودتم نداری. 🙂 🙂

    اینجوری که میگی همه اونایی که بهشون گفتم عزیز آخه ظهلشون رفت .
    من تکه کلامم هست آخه این کلمه عزیز
    اما انگار واسه تو بکار نبرده بودم، تازگی داشت نچسب شد.

    باشه صبالی بالا

    1. نه من با همه اونای دیگه کاری ندارم و میدونم تیکه کلامت عزیزه.
      دیرم کی من فقط صبالی و صبا بالا هستم. والسلام شد تمام.
      یه بار دیگه بگی عزیز، خر درونم جفتک میندازه بهت می‌گه خانوم زمانلوی عزیزالقدر.

        1. یوخ والله می‌خونم. سر کار بودم زهرالی. واسه همین نتونستم زیاد واست طولانی کامنت بذارم. می‌تونم بگم پست کاریکلماتور یکی از بهترین پستات بود😍.

          1. ای جانم عزیز بالا
            منظورم اون نبود
            پست “کاش” قبل کاریکلماتورو میگم
            اونو ندیدی پس😟

            آخی گوشیه میتونم ایموجی استفاده کنم
            🤗😁

          2. ایوای زهرالی! دوست شیرین و خردمندت، شیرین میزنه. الان دیدم. راستی بالا برای اوبیرسی (اون‌یکی) زهرا جون هم نوشته بودم. توی لپ تابم کلیلک راست کن گزینه اول شخص شخیص ایموجی هورورت هوروت (بِر و بِر) نیگات می‌کنه.

    1. cпасибо cпасибо لیلا جونم. گفتم یکمی اول صبحی چس‌نمایی بکنم😂.
      اینو می‌نویسم برای سایر دوستانی که مثل من روسیشون صفره.
      یعنی متشکرم متشکرم.
      لیلا دارم میام سراغ نوشته های گرد و قلنبه تو.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *