تمرکز پراکنده| چرا نباید با یک الدنگ برویم سینما؟

لپ‌تاب جلوی رویم باز است. سعی می‌کنم تعداد کلمات یادداشت‌های روزانه‌ام را افزایش بدهم. هم‌زمان نگران دوره‌ای هستم که آخرین مهلت ثبت‌نامش امشب است و من هنوز پروفایل کاربری خودم را محض رضای خدا تکمیل نکرده‌ام. مامان صدایم می‌کند. می‌روم می‌نشینم بغل‌دستش و هم‌زمان با صحبت‌کردن، موهایم را شانه می‌کنم. لپ‌تاب هم درودیوار را نگاه می‌کند. حین صحبت به سرم می‌زند برای استفاده‌ی بهینه از زمانم، فلش‌کارت‌های توی گوشی را مرور کنم. این کار تا حدی به من آرامش می‌دهد. تصمیم می‌گیرم لپ‌تاب را هم بیاورم بگذارم روی میز تا هم‌ موهایم را شانه بزنم، هم با مامان صحبت کنم، هم فلش‌کارت‌هایم را مرور کنم و هم بنویسم. و حاصل کار؟ تمرکزی پراکنده که همه‌ی انرژی‌ام را به‌غارت برده. ذره‌بینی برمی‌دارم و طرز فکر چندین و چندساله‌ام را بررسی می‌کنم. همیشه عادت‌ داشتم که چندین کار را در آن واحد انجام بدهم و احساس کنم خیلی فرد باهوش و توانمندی هستم. خب وقتش رسیده این توهم را بیندازم داخل سطل زباله و تمرکزم را فقط روی یک چیز بگذارم.

فیلم رسیده به صحنه‌های حساسش. بازیگر شماره‌ی یک دیالوگش را می‌گوید. دیالوگ بازیگر شماره‌ی دو را که جوابِ اولی‌ست، نمی‌شنوم. دراصل، دیالوگ‌ها را می‌شنوم اما یکی‌درمیان می‌فهمم‌شان. احساساتم که باید با دیدن این صحنه و شنیدن دیالوگ‌های تأثیرگذارش شکوفا می‌شد، دچار اسپاسم عضلانی شده. نه. از این هم بدتر. انگار در یک روز زیبای بهاری به شکوفه‌های درخت هلو خیره شوی و چند متر آن‌طرف‌تر یک الدنگ، مخاط پشتِ حلقی وامانده‌اش را تف کند سمت همان درخت. دقیقا همین حس را دارم. بغل‌دستی‌ام همان الدنگ تف‌تفوست. صورتش از شدت حرف‌زدن به کبودی گراییده اما این‌چیزها حالیش نیست.

انگار قسم خورده که من نفهمم بازیگرها چه چیزی به‌همدیگر می‌گویند. جواب نمی‌دهم و با ایما و اشاره به او یادآوری می‌کنم که این‌جا سینماست نه تریبون نقد فیلم. پشتکار زیادی در امر «نفهمیدن» دارد و زبانی که انگار در اختیار خودش نیست. زیر لب فحشی به خودم می‌دهم و قسم می‌خورم که دیگر با او به سینما نروم. سعی می‌کنم بقیه‌ی فیلم را نجات دهم. چشمانم را تا آخرین حد ممکن باز می‌کنم و گوش سمت راستم را می‌گیرم تا صدای بغل دستی را نشونم. اوضاع کمی بهتر می‌شود. تا حدی می‌توانم تمرکز پراکنده‌ام را جمع کنم و بفهمم چه می‌گویند و اوضاع از چه قرار است. زمان باقی‌مانده به خوبی درحال سپری‌شدن است. چراغ‌ها روشن می‌شود و فیلم تمام.

دوست حرافم در حالی که پاکت‌های خالی چیپس و پفک را با بیشترین صدای ممکن داخل کیسه‌ی نایلونی جا می‌دهد، رو به من می‌گوید که فیلم خوبی بود. حتما شوخی می‌کند. او که از ابتدای فیلم یک‌ریز حرف می‌زد. از کجا فهمید فیلم خوبی بوده؟ با غرور و سربلندی می‌گوید:

_ ببین صبا جون من خیلی باهوشم. می‌تونم در آن واحد هزارتا کارو باهم انجام بدم.

_ و اون‌وقت کیفیت هزارتا کاری که باهم یه جا بهشون گند می‌زنی چه‌جوریه؟

 _ وا، گندزدن یعنی چی؟ پیشی دستش به گوشت نمی‌رسه می‌گه پیف‌پیف.

_ ببین من حاضرم اون پیشیه که تو می‌گی باشم و بگم پیف‌پیف. اما تو هم قبول کن که هزارتا کارو خراب می‌کنی و تو هیچ‌کدوم گلی به سرت نمی‌زنی.

_ من دیگه برم.

بغل‌دستی گرامی خودش را گول می‌زد اما نمی‌خواست قبول کند. مثل من که گاهی خودم را گول می‌زنم اما نمی‌خواهم قبول کنم که تمرکز روی چند کار و امید به موفقیت صددرصدی آن‌ها کاری‌ست بیهوده. من، بغل‌دستی و امثال ما نمی‌خواهیم قبول کنیم که قدرت تمرکز ذهن خود را با چندپاره‌کردنش کاهش می‌دهیم. گمان می‌کنیم همین که به مغز خود دستور بدهیم که چندتا کار را با هم انجام بدهد، می‌گوید: «چشم سرورم». اما در واقعیت این را نمی‌گوید و گوش به فرمان ما نیست. کار خودش را می‌کند. هر وقت هم که ظرفیتش تمام شد، بست می‌نشیند و کاسه‌کوزه‌ی همه‌چیز را می‌ریزد بهم.

سری به کتاب روان‌شناسی شناختی استرنبرگ می‌زنم. نوشته:


شما دارید روی مقاله نیمسال خود کار می‌کنید، متنی را با بهترین دوست خود مبادله می‌کنید و در حالی که به یک موسیقی در پس‌زمینه گوش می‌دهید، خوراکی مختصری را می‌خورید. آیا فکر می‌کنید مولد هستید؟ محققان پاول داکس و همکاران به این نتیجه دست یافتند که کار بر روی بیش از یک تکلیف به‌صورت هم‌زمان نه تنها موجب کندی شما می‌شود، بلکه احتمال اشتباه‌های شما را افزایش می‌دهد. وقتی شما دو کار را هم‌زمان انجام می‌دهید، زمان واکنش شما تا یک ثانیه کاهش می‎یابد. گرچه این ممکن است وقتی پشت میز کار خود نشسته‌اید خیلی مهم نباشد، ولی وقتی در حال رانندگی هستید و در عین حال پیامک می‌فرستید یا با تلفن صحبت می‌کنید می‌تواند خطرهای جانی همراه داشته باشد. حتی ظرفیت یادگیری شما دچار اختلال می‌گردد. مطالعه فورده و همکاران (2006) نشان داد که شکل‌گیری حافظه اخباری (که برای یادگیری موفق حیاتی است) یا کمی حواس‌پرتی، مانند صدایی در پس‌زمینه مختل می‌شود، زیرا وقتی ما تکالیف پیچیده را انجام می‌دهیم اطلاعات زیادی را در حافظه خود فعال می‌کنیم. تمرکز مورد نیاز با عوامل مزاحم بیرونی می‌تواند به سادگی از بین برود.
 

6 پاسخ

  1. یولداش جونم سلام
    امیدوارم خوب خوب باشی
    کیف کردم از خوندن این مطلب. خیلی وقت بود ازت چیزی نخونده بودم. همینطوری اومدم به سایتت سر بزنم ببینم در چه حالی که یهو این مطلب منو با خودش برد و دیدم خیلی زود به تهش رسید. خیلی ساده اما در عین حال پر مفهوم می‌نویسی. عالیه.

  2. سلام به صبالی بالا😍
    نجورسن قیزززز
    صبالی گفتی من یه مدت از فضای مجازی دور میشم با خودم گفتم این دختر همش یا در حال مراقبه است یا مطالعه عمیق کتابایی در زمینه خودشناسی و … و البته یه حدسایی هم زدم اما نمیگم تا خودت بیای بترکونی.

    خلاصه دیشب با ذهنت کانکت شدم، گفتم خدای من صبا هر کاری هم بکنه از نوشتن عقب نمی‌کشه، حتمن داره عمیق و بی‌صدا می‌نویسه
    گفتم بذار برم وب سایتش ببینم نه خبر…
    و حدسم درست بود اینجا پیدات کردم گوزل قیززز🥰

    خیلی خوشحالم که سخت مشغولی عزیزم

    می‌دونی صبا همه چی از شتاب و عجولی و ترس و داشتن هدفهای زیاد سرچشمه می‌گیره.
    منم درگیرشم کم و بیش، اما قبل خیلی درگیرتر بودم، الان کمی بهتر شده خدا رو شکر
    ما می‌ترسیم به همه کارامون نرسیم برای همین کارامونو دندون‌زده انجام میدیم.
    از هیچ‌کدوم هم اون لذت واقعی در لحظه رو نمی‌بریم.

    حرف لیلون که یه بار با هم حرف می‌زدیم تو گوشمه به کجا چنین شتابان …

    ما اهداف زیادی داریم و گاه همشونو هم به یه اندازه دوست داریم، برای همین سعی می‌کنیم با دو تا دست چند تا هندونه رسیده برداریم که …

    یه قسمتی از موضوع به جریان شتاب افزا ی عصرمون بر می‌گرده، ما آنقدر با کارهایی که سریع میشه انجام داد مواجه شدیم که انتظارمون از خودمون و دیگران بالا رفته، یعنی اگه یکی با دقت و آهستگی کارشو انجام بده، دندونامونو از شدت عصبانیت بهم فشار میدیم که د زود باش چرا لفتش میدی.
    و این در مورد خودمون هم هست، دوست داریم فِرت و فِرت کارامونو انجام بدیم یا وسط یه کار دیگرم به زور جا کنیم
    تا بعد بریم سراغ بعدی و بعدی…
    و اینطور ما لذت عمیق زندگی گردن رو از دست می‌دیم.

    یه سوال، قرآن تو چند سال به پیامبر نازل شد؟
    پریروز می‌خوندم که خدا به پیامبر گفته، ما قرآن رو به تدریج بر تو نازل گردیم تا قبلت را به آن ثبات و پایداری بخشیم.
    فک کن خدا مثل الان کتاب الکترونیکی صوتی واسه پیامبر می‌فرستاد، پیامبر چیزی یادش می موند، خوب درک می‌کرد؟

    راستی این پستت منو یاد این پست انداخت که در ارتباط با همین موضوعه، خواستی، مخالف تعهدت نبود، سر بزن، کلید پای گلدونه😉

    https://zahrazamanlou.ir/4295/%d8%a2%d9%87%d8%b3%d8%aa%da%af%db%8c/

    تلاش برای هستگی، تعمق، مراقبه و آرامش رو هر روز باید داشته باشیم.

    1. سلام زهرالی. خوشحالم منو خوب شناختی و می‌دونی که صبا هیچ‌وقت عقب نمی‌کشه. چه خوب تحلیل کردی. اصلا عجله و شتاب از ترس سرچشمه می‌گیره و ترس هم از ناآگاهی. هر چی آدم، دید و آگاهیِ بیشتری به شرایط خودش، دوروبرش و اهدافش داشته باشه، ترسش کمتر می‌شه و آرامشش بیشتر می‌شه. چه مثال خوبی زدی. این روزا بیشتر قرآن می‌خونم و متوجه شدم که بعضی مطالب مدام تکرار می‌شه. و این ارزش یادآوری و تکرار رو نشون می‌ده. و ما بدون این‌که به این موضوع اهمیت بدیم، خیال می‌کنیم با سطحی‌ کارکردن موفق می‌شیم که نتیجه‌ش هم مشخص می‌شه دیگه. مراقب کلیدت باش زهرالی. متأسفانه چند وقتیه کلی دزد رفت وآمد دارن به سایتم. یه وقت کلیدتو ندزدن😉😘

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *