آموخته‌های سال قبل | چهارده تجربه از پاسخ‌گوی صفر دو

لذت‌بخش‌ترین کار در آغاز هر سال برای من، نوشتن و مرور تجربه‌‌های سال قبل است. پس بی‌درنگ برویم سراغ تجربه‌های سال صفر دو.

پارسال در حالی از آموخته‌های سال قبل نوشتم که در کام یک بی‌حسی ناآشنا فرو رفته بودم. امسال خودم نمی‌نویسم. از سال‌های گذشته نظرسنجی می‌کنم تا آموخته‌ها را به اشتراک بگذارند. خب برویم سراغ پاسخ‌گوی 1402:

بعد از این‌که نظر مرا خواستی، کیسه‌ی تجاربم را گشتم و این چهارده تجربه را برایت سوا کردم.

یک. حیف است قدر ادیبان کهن این خاک را ندانی. حیف است که نظامی، عطار و سنایی را نشناسی و با اندیشه‌هایشان آشنا نباشی صبالی خاتون.

دو. در سکوت بیندیش. در سکوت تصمیم بگیر. در سکوت نشانه‌ها را بجو که کآن را که خبر شد، خبری باز نیامد.

سه. می‌ترسم فراموش کنی، پس خوب گوش کن:

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی‌خبرانند

کآن را که خبر شد خبری باز نیامد

چهار. خدا را در همه حال بخوان و بخواه که تنها او سرپرست و راهنمای باشد.

پنج. در این خاک… در این خاک… تو خود حدیث مفصل بخوان از مام وطن. از یاد نبر. به خاطر بسپار. عجول نباش. منتظر بمان.

شش. حق، معیار و تراز است و دوری از آن سرآغاز هر نکبتی. از آن غافل نمان.

هفت. بزرگتر از آزردگی‌هایت باش و سیاهی نچکان بر جانت که سینه‌ی آتش‌افروزت، بزرگترین دارایی توست، مبادا از دستش بدهی باد بهاری من. مهر بورز و بکوش تا به بند و دام کینه گرفتار نشوی.

هشت. ازدست‌دادنی در کار نیست. نفوذ کلام و صدای رسای تو به یاری حق، ایمن و بی‌نیاز از عوام‌فریبی خواهد بود. پس بخند به دست‌وپازدن‌های بزدلی که توسل به انواع دستاویزهای کثیف و پنهان را تسکین‌بخش روان بیمار و پریشانش می‌داند.

نه. چه در بستر اینترنت، چه روی کاغذپاره‌ای و چه از میان کلمات، کلام حق و صدای رسای تو جوانه زده و به خوبی شنیده خواهد شد که این ترسی دائمی‌ست بر جان ناپاکان. اما نگران گسترش کلام و اندیشه‌ات نباش که کردگار بهترین‌ها را برایت خواسته و دعا کن. دعا کن برای روحِ درهم‌شکسته‌ی کودکی آزرده که ابلیسِ بزرگسالِ رنج‌هایِ گذشته، یک‌دم او را آسوده رها نمی‌سازد. دعا کن تا از دور باطل خارج شود و برای هیچ بر هیچ مپیچد.

ده. تردید، نشانه‌ی خردمندی و اندیشه‌ورزی‌ست. آن را عزیز بدار که تو را به حقیقت می‌رساند. سرسپردگی و هم‌رنگ جماعت‌شدن، تو را به ذلت می‌کشاند. حالا انتخاب با توست؛ تردید یا ذلت؟

یازده. هرگز حافظه‌ات را دربست تسلیم جفنگ‌هایِ عقیم روانشناسی زرد نکن. تا وقتی اندیشه، فلسفه و کتاب هست، تو را چه‌کار با کاسب‌کارانی که حتی به خدا و معنویت هم رحم نمی‌کنند؟

دوازده. شکوه و شکایت را ممنوع نکن. انتظار داشتی بگویم ممنوع بکن؟ نه جانم. اگر لازم بود شکوه کنی این کار را انجام بده. از زبان کدام آدم عاقلی شنیده‌ای که قضای حاجت ممنوع است؟  می‌دانی دفع‌نکردن سرگین‌های روانت درست مثل سرگین‌های گوارشی، تو را مسموم می‌کند؟

سیزده. برده‌ی نظر و اندیشه‌های دیگران نباش. آن‌ها مجاز هستند هر فکری که دلشان می‌خواهد درباره‌ات بکنند. پس آن‌ها را با فکرهایشان درجا رها کن و مراقب نور درونت باش.

چهارده. کمر به قتل انرژی و زمانت نبند که هر دو بی‌بازگشت هستند.

3 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *