هجرت به سرزمین زی‌زی‌گولوها| سیاحت‌نامه‌‌ی صبالی سلطان

نوجوان که بودم خیلی علاقه داشتم تا سیاحت‌نامه‌ی ابراهیم بیگ را بخوانم. الان هم خیلی دوست دارم بخوانم. هنوز هم نخوانده‌ام. بنابراین تصمیم گرفتم سیاحت‌نامه‌ی خودم را بخوانم. البته که قبل از خواندن باید بنویسمش. پس این شما و این هم اولین قسمت از سیاحت‌نامه‌ی صبالی سلطان.

زی‌زی‌گولوها تو را فرا می‌خوانند

زی‌زی‌گولو را خیلی دوست داشتم. نمود عینی درون عجیبِ من بر روی کره‌ی زمین بود. البته که من در اوایل تولد هیچ گونه عجیب بودنی را حس نمی‌کردم اما تعداد پرسش‌ها پیرامون یافتنِ دلیل عجیب بودن من، رو به فزونی گذاشت و من هم خیال کردم خب لابد عجیب هستم دیگر. اَه صبالی سلطان حال خوب دم صبح و این دیمبول و دیمبویی که هندزفری داخل حفره‌‌های خالی مجاری شنواییت راه انداخته‌اند را هدر نده. اَه‌ها بر تو.

خب برویم سر اصل مطلبی که در تیتر به آن اشاره شد. هر چهارشنبه سوار بر اسب‌های کهنه‌نفس شرکت‌های متنوع مسافربری شده و تِرتِرکنان می‌روم سمت تهران، سراغ مجمع زی‌زی‌گولوها. هم سیاحت است و هم فراغتِ کوتاه مدتی از شرایطی جنگی که من هیچ‌وقت بنیانگذارش نبودم، اما الان دلم می‌خواهد یک بار برای همیشه تکلیف این جنگ دائمی را روشن کنم و با آسودگیِ خیال، خودم را زندگی کنم.

وای یادم رفته بود که ما میوه‌ی کلام خودمان را می‌خوریم. باشه بابا. الان دلم می‌خواهد صد بار برای هیچ‌وقت تکلیف این دید و بازدید موقتی در بهشت برین را مشخص کنم و با ناراحتیِ خیال دیگران را زندگی کنم، خوب شد حالا؟

انجمن سری زی‌زی‌گولوها

جلسه‌ی هفتگی زی‌زی‌گولوها قبل از کلاس برگزار می‌شود. هر کدام از زی‌زی‌گولوها رنگ مخصوص خودشان را دارند. سبز و قرمز و بنفش. طیفی از رنگ‌های رنگین کمان. دانیال سبز است مثل مغزِ پسته‌‌ی خندان. خودش هم که همیشه خندان است. مبینا قرمز رنگ است. عشق و محبت در وجود این دختر موج می‌زند.

رنگ بقیه‌ی بچه‌ها را نمی‌دانم باید از خودشان بپرسم تا بعدن دلخوری پیش نیاید. مثل ماهان که از من پرسید چه رنگی است و من گفتم بنفش. یک دقیقه… مگر قرار نبود من از بچه‌ها بپرسم که چه رنگی هستند؟ پس چرا بچه‌ها از من می‌پرسند که چه رنگی هستند؟ این را تنها پروردگار عالمیان می‌داند و بس. حالا چرا ماهان یک زی‌زی‌گولویِ بنفش است؟ چون رنگ پیراهنش بنفش بود. یک دلیل دیگر هم دارد. چون او با راهنمایی‌هایش در زمینه‌ی نقاشی و کمیک‌استریپ من را عمیقن خوشحال می‌کند و خب بنفش رنگی بوده که همیشه من را عمیقن خوشحال کرده.

در حال و هوای زی‌زی‌گولوی صورتی

زی‌زی‌گولوی صورتی، خداحافظی نکرده با آقای پدر و مادرخانومی رسیده به شهری که مجمع زی‌زی‌گولوها در آن قرار دارد. زی‌زی‌گولوی صورتی چه کسی است؟ خب معلوم است. زی‌زی‌گولوی صورتی، من است. نشسته در ترمینال و «درحال‌ و هوای جوانی»ِ شاهرخ مسکوب را می‌خواند. برایش سرگرم کننده است. شاهرخ رسیده فرانسه. زمانی زی‌زی‌گولوی صورتی هم دلش می‌خواست برود فرانسه زندگی کند. هنگام خواندن یادداشت‌های روزانه‌ی شاهرخ، وزش بادِ ملایم فرانسوی را روی صورتش حس می‌کند. واخ واخ. گوشت تنم ریخت از این توصیف. بادِ فرانسوی؟ مگر سس است؟ باد فرانسوی. چه حرف‌ها. به هر حال می‌خواهد فرانسوی باشد یا مافوقِ فرانسوی، حال زی‌زی‌گولو را دمِ صبحی خوب کرد.

زی‌زی‌گولو و مسئله‌ی زمان

زی‌زی‌گولو اول می‌خواست به ساعت گنده‌ای که بالای تعاونی شماره‌ی پنج تعبیه شده زل بزند و به این فکر کند که چرا دوباره اینترنت بازی درآورده یا چرا نمی‌تواند همان‌جا لپ‌تابش را دربیاورد و سه تا پست بنویسد. اما شروع کرد به خواندن کتاب و فهمید با خواندن کتاب، زمان حتا دیرتر هم می‌گذرد. مثلن متوجه شد هزار سال طول می‌کشد تا عقربه‌ی بزرگ از دو برسد به سه. آه. کاش از ترس کمبود زمان کتاب خواندن را رها نمی‌کرد. بله؟ بگویم همین الان جای آه‌های جانگداز رهایش نکند؟ خب چرا خودتان نمی‌گویید؟ خودم و خودتان نداریم؟ خب حالا که نداریم خودتان بگویید. نمی‌گویید؟ گوش نمی‌کند؟ آن‌وقت من چرا بگویم؟ اجازه بدهید خودش به این نتیجه برسد. باتشکر.

پاراگرافی درباره‌ی خرده زی‌زی‌گولوها

دختربچه‌ای حدودن ده ساله، دست برادر فسقلی‌اش را گرفته و خوشحال از خرید پرو پیمانی که داشته سمت مادرش برمی‌گردد. مادر عصبانی می‌شود که چرا جای اینکه یک بطری آب‌معدنی بخرد، رفته و قفسه‌های فروشگاه را ریخته توی کیسه‌ی پلاستیکی. برادرش با خوشحالی می‌گوید: مامان تازه دوتا آدامس هم خریدیم… موشتولوغون برج اولسون (این یک زبانزد ترکی است به معنای اینکه یک مژدگانی طلب تو).

زی‌زی‌گولویی که انتخاب کرد اینترنشنال نباشد

غرغرهای مادر خرده زی‌زی‌گولوها روی اعصابم می‌رود. با خودم می‌گویم کاش می‌دانست وقتی مثل رادیویی که خراب شده یک دم غر می‌زند، بی‌نهایت زشت می‌شود. برمی‌گردم سراغ شاهرخ، زخم‌معده و دوستان اینترنشنالش. حرف از اینترنشنال شد یاد کارم می‌افتم. از وقتی گفته‌ام که می‌خواهم استعفا بدهم از آن‌سوی مرزها اعلام شده که کسی را جای من استخدام نکنند. چرا؟ محض اِرا. خب مشخص است عزیز من. وقتی دلار می‌پرد پشت کمر آهو، مریض ترجیح می‌دهد دستش را از روی زانوی همت برداشته و برای درمان به هیچ قبرستانی سفر نکند. دوستان عزیز در آن ورِ آب هم کافه‌ی مهر و محبتِ مفتکی در تبریز دایر نکرده‌اند که. در نتیجه پس شد آنچه شد. برای رئیسم ناراحت شدم. تا حدی که می‌خواستم بگویم می‌خواهید نروم. بعد خیلی سریع تکه‌ی سوم فلفل ریخت داخل دهانم تا نتوانم حرف بزنم. راستی پریدن دلار به پشت کمر آهو یک استفاده‌ی استعاریِ گوگل‌ترنسلیتی است از زبانزد چیخیب جیران بلینه. یعنی فلان چیز خیلی گران شده.

معنایابی در سرزمین زی‌زی‌گولوها

نوشته غیرت کار کردن چیز دیگری‌ است. شاهرخ مسکوب را می‌گویم. از این جمله خوشم می‌آید. به واژه‌های غیرت و کار کردن در ذهنم مراجعه می‌کنم. ذهنم در این موارد با پرت‌وپلا مسموم شده. بهتر است بگویم شیمیایی شده. غیرتی که توی ذهنم تعبیه شده بوی خستگی و فرسودگی می‌دهد. بوی نرسیدن. بوی سختی و زجرکش شدن. همان عطرِ واژه‌ی احترام را می‌پراکند. احترامی که یک سرش قلدری و زورگویی است و اگر تو مقابل این زورگویی قدعلم کنی تبدیل می‌شوی به پاچه‌ورمالیده‌ای که خیال می‌کند همه دشمنش هستند. این جمله از مسکوب حال و هوای دیگری در من بیدار کرده. حال و هوایی از جنس شور و دیوانگی. شور و دیوانگی از جمله عناصر حیاتی زندگانی من هستند.

12 پاسخ

  1. صبا تو همیشه یه کاری می‌کنی که دهن من مثل دروازه از فرط تعجب باز بمونه.

    1. یلا من چقدر خوشحالم که کامنت‌های قشنگت رو اینجا می‌بینم. خیال می‌کردم باهام قهری. الان اشک شوق می‌ریزم.

  2. از زی‌زی‌گولوی قرمز به زی‌زی‌گولوی صورتی (یا همون قرمزِ یواش). من بسیار بسیار لذت بردم از خواندن این متن زیبا (با لحن زی‌زی‌گولویی بخون). کلمه‌ها رو به‌شکل شگفت‌انگیزی به تملک خودت در میاری صبا. یاشا👌

    1. یعنی مبینا من عاشق این صفت یواشی هستم که می‌چسبونی به همه‌چیز. به سراغ مبینا اگر می‌آیید، یواش بیاید. توی قلب منی دختر خوشگل و خوش‌خنده. تازه زیست شناسم که هستی❤.

  3. صبااا چقدر سایتت قشنگ شده. دلم خواست منم تغییراتی توی سایتم اعمال کنم.
    با اینکه چند هفته پیش دامنه و هاست رو تمدید کردم از امروز سایتم بالا نمیاد. نمیدونم باید چکار کنم 🙁
    نوشته‌ات هم مثل همیشه طنزآمیز و باحال بود.

    1. شهرو چراغون کنین که یولداش جونم اومده سایت من. وای خدا. ببین زهرا دانیال توی کار طراحی سایت از بهتریناس. برات آیدیشو می‌فرستم. تلگرامتو چک کن.

  4. من فکر می‌کنم این که زبان اولت ترکی بوده روی شیرین نوشتنت تاثیر زیادی گذاشته.
    صدای اتوبوس برای منم ترترکردنه. با این حساب من تقریبا هرروز ترترکنان می‌رم آرژانتین.
    من کنجکاو شدم بدونم کارِت چی بوده که اینترنشنال بوده.
    من یه زمانی میخواستم نویسندۀ اینترنشنال باشم. هنوزم دلم می‌خواد و به نظرم تو کهنسالی بهش می‌رسم.
    خیلی سعی کردم یه جمله ای بنویسم تو کامنت تا از مشتولوغون برج الوسون استفاده کنم، چون خیلی ریتمیک و بامزه است.
    ایشالا اگه تو پیری نویسندۀ اینترنشنال شدم، یادت باشه که بیای به این کامنت اشاره کنی و اونوقت مشتولوغون برج الوسون:))

    1. اول از همه ازت خیلی ممنونم فاطمه جان. قند و شکر و شیرینی از وجود خودت می‌باره. آره ترکی واقعن زبون بسیار شیرینیه. مخصوصن زبانزدهاش. در کل ترک‌ها خیلی علاقه دارن که موسیقی رو گره بزنن به کلام. برای همین اکثر ضرب‌المثل‌ها و زبانزدهاشون ریتم شش‌وهشتی داره. (ریتم شش‌وهشت آذربایجانی منظورمه البته)
      چرا کهنسالی؟ من مطمئنم به‌زودی این اتفاق برات میفته و من خودم توی صف وایمیستم تا کتابتو برام امضا کنی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *