پاره‌هایی از روان پاره‌پاره‌ من

ساعت نه و دوازده دقیقه‌ی صبح است؟ می‌باشد؟ بود یا خواهد بود؟ نمی‌دانم به‌هرحال. تا یک ساعت دیگر باید آماده شوم. برای رفتن به کجا؟ خانه‌ی آقا شجاع. هِرهِر هندوانه، سبیل بابات دان‌دُوانه. من را ببخشید. اصل شعرک این بود:

هِرهِرهِر هندونه  سیبیل بابات دون‌دونه

باید یکپارچگی متن را رعایت می‌کردم. در نتیجه دون‌دون تبدیل شد به دان‌دوانه. الان که فکر می‌کنم می‌توانستم این شعر کهن پارسی را دستکاری کنم و به‌جای دون‌دونه بنویسم گندوانه. یعنی:

هِرهِرهِر هندوانه      سبیل بابات گُندوانه

این‌طوری بهتر است. سبیل باباها ناراحت نمی‌شود.

بله؟ چه کسی این اجازه را به من داده؟ خودم. مگر فراموش کرده‌ای که من سردبیر شده‌ام.

سردبیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر کبیر. دقیقن با همین طول و پهنا. خب حق داری شاید تو جدیدن من را ندیده‌ای. تازگی‌ها مثل شتر دوکوهانه لایه‌لایه چربی به پشت‌وپهلوهایم افزوده شده.

گنده بودن یا گنده کردن، مسئله این است

در این چهار ماه اخیر به‌قدری اتفاقات با سرعت بالایی رخ داد که من تَپ‌چور شدم. تَپ‌چور یک اصطلاح ترکی است. خب بله می‌دانم که می‌دانی هر کلمه‌ای که معنی آن را نمی‌دانی ترکی است. این توضیح واضحات را ضمن عرض خیرمقدم خدمت دوستان تازه‌وارد عرض می‌کنم. شاید هم طول می‌کنم. می‌توانم ارتفاع هم بکنم. حتا توانایی آن را دارم که خدمت دوستان تازه‌وارد حجم کنم. اما این‌کار را نمی‌کنم. چون ممکن است دوستان تازه‌وارد پیش خودشان فکر کنند که اشتباهی آمده‌اند تیمارستان.

از اصل مطلب دور نشویم و به فرع مطلب نزدیک شویم. بحث درباره‌ی گنده‌بودن بود. یا نمی‎‌دانم شاید هم گنده‌کردن. من در زمینه‌ی گُندگی استعداد فراوان دارم. حالا از هر نوعی که می‌خواهد باشد. تَپ‌چور یادمان نرود. یعنی در این چهارماه اتفاقات آن‌قدر سریع رخ داد که من کله‌پا شدم. تپ‌چور فرم خلاصه شده‌ی تَپَم چورولدی است. تَپَه به قسمت تاج سر گفته می‌شود و چورولدی یا همان مصدر چورولماخ به معنای برگشتن است.

بازگشت همه به سوی اوست

سال‌ها پیش یک گزارش ورزشی با دوبله‌ی طنز ترکی تماشا می‌کردم که می‌گفت:

اُزونن چیخدی و داها اوزونه گِییتمَدی.

از خودش خارج شد و دیگه به خودش بازنگشت.

به به. دوباره رسیدیم به مبحث بسیار شیرین ترجمه از ترکی به فارسی و منی که نمی‌دانم معادل فارسی اصطلاحات چیست.

اُزونن چیخدی را می‌توان معادل هوابَرِش داشته‌ی فارسی در نظر گرفت. منظور گزارشگر، خوشحالی بی‌اندازه‌ی بازیکن بود که هم‌تیمی‌هایش نمی‌توانستند جمعش کنند. قسمت دوم جمله، نوعی بازی با کلمات بود؛ و دیگر به خودش بازنگشت… .

و دیگر به خودش بازنگشت توصیف مناسبی برای حال این روزهایم است. سال‌ها پیش که افتاده بودم به جان ویدیوهای یوتیوب و ویدیوخواری می‌کردم رسیدم به یک مراقبه‌ی عجیب. آن روزها تازه با مبحث کندالینی آشنا شده بودم. حس می‌کردم نوعی انرژی نهفته، درونم دارم که درحال گندیدن است. برای گندزدایی مراقبه‌ای عجیب را شروع کردم. اولش خیلی حس خوبی داشت اما بعد عجیب‌ و عجیب و عجیب‌تر شد. بعدها فهمیدم آن یک مراقبه‌ی مخصوص برون‌فکنی روح است. تا امروز دیگر جرئت نکردم آن مراقبه را تکرار کنم.

خدا مزد روح‌های ترسو را کف دستشان می‌گذارد

قبل‌ها یعنی آن زمانی که فکر می‌کردم خدا همان است که بنده‌های قدرت‌طلبِ بیشعورِ کثافتش می‌گویند خیال می‌کردم باید حرف خدا را بی‌چون‌وچرا قبول کنم. آن‌هم حرفی که بنده‌های قدرت‌طلب بیشعورِ کثافتش می‌گویند.بنده‌های از ما بهترِ آغشته به تمامی رذایل انسانی که حتا یکی از صفاتِ خدا در وجودشان یافت نمی‌شد.

من هم از آن‌جایی که به‌نظرم همه‌ی حرف‌ها درست هستند مگر آن‎‌که خلافش ثابت شود بی‌چون‌وچرا از آن‌ها اطاعت می‌کردم. اما اطاعت بیشترِ من موجبات قربتِ بیشتر به‌ خدا را فراهم نساخت.

خسته شدم. ذله شدم. چاق شد. چله شدم. بعدش هم به گرگه گفتم که الان آماده هستم تا من را بخوری. خدا هم که حرف من را نمی‌شنید، دیگر برای چه زنده می‌ماندم. مثل جوجه‌ی افسرده‌ی تام‌وجری گِن پوشیده و صورتم را به ماسک جلبک‌های دریای گالاپاگوس آغشته کردم.

بعد هم رفتم به تام گفتم:

تام. من دیگر امیدی به حیات ندارم. یالا بیا من را بخور و از این زندگی نکبت‌بار نجات بده.

تام هم گفت:

تا شقایق هست زندگی باید کرد.

آن جا فهمیدم که کارهای خداوند حساب‌وکتاب دارد و الکی نیست که خدا شده. یعنی خدا مثل پدرومادرم نیست که برای آن‌ها ناز کنم و آن‌ها برای من بِیس بزنند.

چرا ترانه‌ی «من برات بیس می‌زنم» که متعلق به دوره‌ی شاخ‌برسران (دهه‌ی هشتاد) است، همیشه زمانی که مباحث خداشناسی مطرح می‌شود می‌پرد میان نوشته‌هایم؟

در طول چهار سال دوران دبیرستان بدون استثنا، تمام امتحان‌های دین‌وزندگی را با نام و یاد این آهنگ آغاز کرده و به‌پایان می‌بردم.

می‌شینه می‌شینه حالا می‌خواد پیاده شه

در مسیرِ بازگشت از همان‌جایی که در ابتدای این پست به آن اشاره کردم، سوار بی‌آرتی می‌شوم. هر لحظه منتظر شنیدن صدای قِرِچ‌قوروچ و پشت‌بندش دو نیم شدن قاوال هستم. خب با سپاسگزاری از الطاف الهی فهمیدید صبح کجا رفته بودم.

تصمیم می‌گیرم بدون هیچ پیش‌فرضی آدم‌ها را تماشا کنم و حرف‌هایشان را بشنوم. دختر و پسری در مرز بین بخش بانوان و آقایان ایستاده و هم‌چون کبوترانی سفیدرنگ، حضار را از مشاهده‌ی جوانه‌زدن عشقشان بی‌بهره نمی‌گذارند. به یکی از اقوام فکر می‌کنم، اگر الان اینجا بود… وای چه قشقرقی برپامی‌شد.

شلیک خنده‌ی سه دختر نوجوان به هوا پرتاب می‌شود. با دست آن‌ها را نشان می‌دهند و بعد دماغشان را نزدیک گوش هم برده و پچ‌پچ‌ها شروع می‌شود. خانمی به صورت خودخواسته به سِمَت شاگردراننده درآمده و هربار با کلی ناز می‌گوید:

آقا ساخلا، ساخلا، ساخلا…

آقا نگهدار، نگهدار، نگهدار…

نمی‌دانم چرا دوست داشتم به‌جای او پیرزنی بدون دندان که «ر»‌ها را «ی» می‌گوید، هوار بکشد و بگوید:

قَیدش ساخلا. قَیدش ساخلادا بَه.

برادر نگهدار. برادر نگهدار دیگه.

 نمی‌دانم چه کسی دوباره شاگردراننده‌ی خودخواسته را زده به‌برق. شروع می‌کند به موعظه:

می‌شینین، می‌شینین درست اون لحظه که آقای راننده درو باز می‌کنه تازه می‌فهمین باید پیاده می‌شدین.

سعی می‌کنم ترجمه‌ی گوگل‌ترنسلیتی بانوی شاگردشوفر را به‌ هر مصیبتی که شده هضم کرده و به خودم بقبولانم می‌شینین می‌شینین همان اُتورورب اُتوروبِ ترکی است که به‌هنگام گلایه از دیرجنبیدن کسی به‌کار می‌بریم.

کمی بعد از خودم می‌پرسم که بین آن‌همه شلوغی و له‌ولورده شدن در زیر دست‌وپای آدمیان چرا زبانِ شاگردشوفر عوض شد؟ پاسخی برایش ندارم.

نگاهم را می‌دوزم به جوش‌های پرواری که روی لپ و چانه‌ی یکی از دختران نوجوان، کنگر خورده و برای هفت‌ نسل بعدش هم لنگر انداخته.

بیایید زبان جوش‌ها را جدی بگیریم

اول روی چانه ظاهر شد، بعد روی گونه. کم‌کم دست جدوآبادش را هم گرفت و صورت من را اجاره کرد. شعارش هم این بود:

اجاره نشینی، خوش‌نشینی

کل صورتم را شش‌دانگ زد به نام خودش.

جوش را می‌گویم. اهمیتی ندادم. با اینکه می‌دانستم جوش‌های ریزودرشت، اعضای سیرکی می‌باشند که درون به‌ستوه‌آمده‌ام به نمایش گذاشته. گفتم خودش خوب می‌شود. خوب نشد.

هفته‌ای پنج کیلو وزن اضافه کردم. اهمیتی ندادم. گفتم چربی‌ها خودشان آب می‌شوند. آب نشدند.

وزنم رسید به نود. نفس می‌کشیدم وزنم زیاد می‌شد. مثل قبل چالاک نبودم. اهمیتی ندادم. گفتم استعفا که دادم دوباره مثل سابق می‌دوم و زبروزرنگ می‌شوم. نشدم. اهمیتی ندادم.

خوابم کم بود. کمتر هم شد.اهمیتی ندادم. گفتم جوانم. اصلن جوان را چه‌به‌خواب؟ تمرکزم آمد پایین. اهمیتی ندادم. گفتم شاید من هم دچار بیش‌فعالی دوران بزرگسالی شده‌ام.

چرخه‌ی طبیعی زنانه‌ام غیرطبیعی شد و هورمون‌هایم دست‌ به دست دادند به مهر و چهارچرخ بدنم را پنچر کردند. تختم را جمع کرده بودم تا دیگر روی آن ولو نشوم و به چسناله‌های وحشیِ دشتِ امیدم فکر نکنم. تخت نبود. بنابراین چسبیدم به زمین.

آه به جمالت

بدنم رفته دم درِ بارگاه الهی بست نشسته. شکایت من را برده آن‌جا. البته که من بست‌شکنی را به‌خوبی یادگرفته‌ام. این کار در کشور من عادی است. پس من هم بست‌شکنی می‌کنم. تکه‌پاره‌های وجودم را جمع می‌کنم و می‌ریزم داخل کیسه‌زباله‌ی مشکی‌رنگ. بعد هم آن را تحویل می‌دهم دست ذهن دیوانه‌ام.

_آه.

_چی آه؟

_ اوهو… اوهو…اوهو… .

_ادای منو درمیاری؟

_آره.

بلـــــــــــــــــــــــــــــه. خودش است باز هم تکه‌ی سوم برگشته و دارد ادای من را درمی‌آورد. غالب اوقات هر زمان که می‌خواهم خودم را یک بدبختِ فلک‌زده‌ی بیچاره نشان بدهم یا حتا اگر کس دیگری بخواهد خودش را درمانده و قربانی نشان دهد، تکه‌ی سوم ظهور کرده و گریه‌های دروغین سر می‌دهد.

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

_باز چیه؟

_باز به خودت.

_ای بابا از دست تو نمی‌تونم دو سه سطر چس‌ناله بنویسم؟

_نـــــــــــــه‌خیر.

_چرا مثلن؟

_چون خداوند موقع آفرینش تو آپشنِ چس‌ناله رو حذف کرده و به‌جای اون کلید حل مسئله رو قرار داده.

_ قبلن گفتی.

_ و تو هم فراموش کردی.

_ خب حالا چی‌کار کنم؟

_ تا وقتی راه‌حلی پیدا نکردی واسه بیرون اومدن از این شرایط داغون ، تسلیم نشو.

_ چه‌جوری؟

_ با نوشتن.

_ بابا نوشتنم مثل بقیه‌ی راه‌هاس دیگه.

_مامان نوشتن مثل بقیه‌ی راه‌ها نیس. تو داری ازش ناجور استفاده می‌کنی.

_منظورت چیه؟

_تو دیگه مثل قبل نمی‌نویسی که حالت خوب شه.

_من این همه نوشتم ولی… .

_به‌درد نمی‌خوره خب.

_باشلاما گینه (باز شروع نکن).

_خب پس زجر بکش.

_ خیلی‌خب موعظه‌کن.

_با من درست حرف بزن.

_می‌شه بفرمایید چرا به‌درد نمی‌خوره؟

_چون تو داری نوشتنم به‌گندمی‌کشی. نوشتنی رو که ازش آرامش می‌گرفتی کردی یه کار سخت واسه خودت. پس بگرد ببین چه‌ چیزی توی سیستم باورهات داره گند می‌زنه به زندگی و دلخوشی‌هات. بنویس. خیلی هم بنویس.

_آره راست می‌گی خودمم حس کرده بودم. انگار همیشه عادت کردم واسه انجام دادن هر کاری اضطراب بگیرم. ای وای این پاراگراف خیلی طولانی شد.

_به‌جهنم که خیلی طولانی شد. تو فقط بنویس. آزادانه و رها از هر قیدوبندی.

_راستی تکه جان چرا تیتر حرفی می‌زنه که ما راجع‌به اون مورد باهم صحبت نمی‌کردیم؟

_تو برو بنویس و کاریت نباشه.

_خداحافظ.

_خدانگهدار.

19 پاسخ

  1. سلااااااااااااااااااااااام بر بزرررگ‌آزادنویس کبیررررِ سردبیر😍

    تو از پسش برمی‌یای، بر‌می‌آیی، برمی‌آیی، برمی‌یای.

    «حس می‌کردم نوعی انرژی نهفته، درونم دارم که درحال گندیدن است.» این همون جمله‌‌س که من تا الان سه‌بار نوشتمش.‌ و فقط می‌دونم آخرین راهکارم واسه آخرین نوع گندیدگی انرژی رقصیدن بوده. و واسه نوع اول و دوم کاری نکردم.

    صبااا چقدرر خوشحال شدم وقتی دیدم پست جدید داری. امیدواررم زود‌به زود بیایی و بنویسی‌. ❤

    پاره‌های روز من در برابر پاره‌های روان تو:
    https://elahenasiri.ir/140/%d9%be%d8%a7%d8%b1%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%db%8c%da%a9-%d8%b1%d9%88%d8%b2/

    دفعه بعدی خواستی بری گالاپاگوس ماسک جلبک بیاری، منم خبر کن.

    1. سلااااااااااااااااااااااام بر الهه‌ی کبیر.
      سلاااااااااااااااااااااااااام بر الهه‌ی نصیر.
      سلاااااااااااااااااااااااااام بر یگانه‌ طناز مابین بوشهر و بندرگناوه که شب‌و‌روز داره فلافل می‌خوره و به منم نمی‌ده.
      عزیزم خاک من‌وتو رو از پیست رقص ورداشتن. حالا این یه زبانزد ترکیه. اگه متوجه نشدی بگو با رسم شکل برات توضیح بدم.
      الهه منم چقدر خوشحال شدم پاره‌روزاتو واسم فرستادی. بدو بدو سمت خونه دارم میام مهمونی سایت الهه

          1. نفسم تویی، تو دختر
            همه دنیام مال تو

            من توی معرفی کردن زیاد خوب نیستم ولی می‌تونم بگم که:
            او ترکیبی از شعر، بوشهر، فلافل، بلزون و سفر است.

  2. صبا خانومه عزیزممم طنز تو نوشته هات چقدر دلنشینه😍من هربار که متن هات رو میخونم کلی کیف میکنم.
    گفتگوهای خودت با خودت خیلی بامزن:) اون تیکه ها از متنت اصن دلم میخواد تموم نشن.
    ویژگی خیلی قشنگ و ارزشمندی که داری تو هر شرایطی تسیلم نشدن و ادامه دادنه. همیشه همینجوری بمونی❤️

    راستی دوره ی شاخ برسران چرا اخه😂

    1. خانم صادقیان عزیزم. خیلی خوشحالم که نوشته‌های من رو دنبال می‌کنین. در اصل نوشته‌هام خیلی خوشحال بودن و گفتن این موضوع رو به شما منتقل بکنم.😍❤
      شاخ‌بر سر بودن دیگه… یادتون که نرفته؟ مرد و زن هم نداشت. می‌شه دوره‌ی کلیپس گنده‌برسران هم گذاشت اسم اون دوران رو. البته الان یادم افتاد بیچاره عروسای دهه‌ی هشتاد آرایش موهاشون یه‌ جوری بود آخر سر همشون شکل کلاغی می‌شدن که انگار سر یه تیکه پنیر با بقیه‌ی کلاغا جنگیدن.

      1. سایتت نذاشتن اونجا زیر کامنتت بفرمویم، اینجو می‌فرمویم.
        والا فرمایشم به خدمتت که یک شاعر بوشهریِ بلرورن‌روِ فلافل‌دوستِ تور‌لیدر است.
        دستم درد نکنه. خیلی زحمت کشیدم. خیلی بهم فشار اومد که اسم رو تبدیل به فاعل کردم.

        من از استوری‌های استاد می‌شناسمش.
        اینستا نیستی که برات پیج‌ش رو بفرستم.
        یکی از دفتر شعراش اسمش فلافل و چند عاشقانه‌ی دیگره.
        من شعراشو خیلییی دوست دارم.
        می‌تونی گوگل سرچ کنی.‌گوگل قطعن می‌تونه فشار بیشتری به خودش بیاره.

        1. آخی ننه. فلافل و چند عاشقانه‌ی دیگر😍 پس باید خیلی جذاب باشه.
          یه سوال الهه. آفتاب لب بومه‌ی کامران و هومن رو که قطعن شنیدی. اونجا یه چمله‌ای رو جای خوندن، می‌جوَن. ببین آواز بلم‌رون … وچاپ‌چاپ بارون. خب الان برایمن سوال شد بلرونه یا بلم‌رونه؟ پاسخ بده یا کاظم.

          1. یاکاظم تقدیم می‌نماید:
            اواز کامران و هومن رو نشیدم قطعن. الان رفتم شنیدم‌. و توصیه می‌کنم اگر نغمه‌ساز کارون استاد شماعی‌زاده رو نشیدی بشنو. ولی خب احتمالن ۹۹/۹۹/۹ شنیدی‌. این لفظ اونجا هم استفاده شده‌.

            و اما پاسخ سوالت‌:
            بلم‌رون جانکم. کی بود می‌گفت جانکم؟😂 اولین‌باره دارم می‌گم جانکم.

            بلم‌رون رو من تا الان از اطرافیانم نشنیدم ولی طبق تحقیقاتی میدانی‌م در گوگل بلم یه نوع قایق و بلم‌رون هم همونجور که آشکاره معنی‌ش قایق‌ران است.
            کامران عزیز و هومن جان دارن به آواز قایق‌ران در ساحل کارون اشاره می‌فرمایند‌.

          2. بابا یا کاظم یه دفعه خیال من رو راحت بنما دیگه.. بلم‌رون یا بلرون. این بار موقع قر دادن کدوم بگم آهنگ کوفتم نشه؟ تقدیم بنما تا دیر نشده.

      2. عزیزممم😍منم خیلیی خوشحالم که اینجام تو بهشتِ نوشته های دلنشینت❤️
        😂😂😂چقدر قشنگ توصیف کردین کاملا تونستم تجسم کنم و یه چیزایی یادم اومد😂من اواخر دوره ی شاخ بر سرانو یادمه اخه قبلش کوچیک بودم زیاد یادم نمونده.

        1. مرضیه جان ممنون از محبت و مهربونیت. عزیزم نگران نباش در هر دورانی یه چیزی پیدا می‌شه برای عجیب بودن😂

        2. باواا یاااصباااا مینه همووو اول گُفتم.
          گفتم که: جواب سوالت دو نقطه بلم‌رون.
          بللللللممممم‌رون.
          تازه توی پیامم حداقل ده‌بار نوشتم بلم‌رون.
          یا‌صبا نکند از نویسنده‌ی داستان سه‌ نخود‌فرنگی یاد گرفتی و این یک سوال انحرافی‌ست؟
          نکند من سر ایستگاه باشم یاصبا؟

          بلم‌رون.
          بلم‌رون.
          مممم.

          1. یا کاظم چرا می‌زنی می‌زنی می‌زنی می‌زنی صبح تا شب؟ دندوناتو می‌شوری می‌شوری می‌شوری آیا مرتب؟ شستن نمی‌خواد نمی‌خواد فرقی نداره… خوشا به‌حال هر کی نیکوکاره. یادم باشه یادت باشه تو دنیا فقط بخشش و خوبی موندگاره.
            خب این از این. بریم سراغ اصل مطلب.
            وای الهه من عاشق این جنوبی حرف زدنتم. خواهش الیرم، بی‌زحمت، لطفن، پلیز، بیته (خواهش کردن به زبان‌های ترکی، فارسی، عربی/فارسی، انگلیسی و آلمانی) توی کامنتا همونجوری که حرف می‌زنین برام بنویس. وای خدا من هم عاشق خود جنوبیام، هم موسیقیشون هم رقصشون هم میزان جنبش سلول‌ها در بدن‌شون و هم صحبت کردنشون هستم. خدایا مرسی یک عدد دیوانه‌‌ی الهه‌نشان با گویش جنوبی و به‌احتمال زیاد مسلط به زبان عربی آفریدی بعد شوت کردی سمتم. منت تو را.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *