کلیدی برای خودشناسی بهتر|گزارش‌نامه‌ی هفتم

شاید تو هم خیلی وقتا نمی‌دونی که چرا توی یه موضوع خاص مدام به بن‌بست می‌خوری. فکر می‌کنی که بد آوردی اما بیا به این فکر کنیم که چه فکر، رفتار و نگرش اشتباهی تو رو پشت در نگه داشته؟ شاید همه‌ی این نشدن‌ها اومدن تا یه چیز جدید یادت بدن.

ساعت دوازده‌وسی‌وچهاردقیقه‌ی ظهر/شانزدهم مردادماه صفردو/ایران_تبریز

شیرین جان

دو روزه که جای نوشتن، بیشتر فکر می‌کنم و می‌خونم. چندماه پیش حس کردم خودمو گم کردم، دیروز دوباره خودمو پیدا کردم. ببین خیلی ساده می‌گم و بغرنجش نمی‌کنم. تصور کن یه کلید اشتباهی گرفتی دستت و اصرار داری به زور باهاش دری رو که روت قفل شده باز کنی. خب چه اتفاقی می‌افته؟ در باز نمی‌شه. اون موقع شاید اون واگویه‌های منفی که بی‌اجازه، ضمیر ناخودآگاه تو رو اجاره کردن هم باری بشن روی دوشت و تصمیمایی رو که گرفتی نامعتبر کنن. هی برات دلیل و مدرک میارن که مگه می‌شه ایراد از کلید یا در باشه؟ حتمن عیب از خودته. خیلی وقتا ما خیال می‌کنیم همه‌چی تحت تسلط ماس و ممکن نیست بخشی از زوایای وجودمون هنوز بعد از این همه بالاپایین‌شدن، واسه‌مون ناشناخته بمونه.

 چرا بالاپایین‌شدن خوبه؟

از بالاپایین‌شدن گفتم. اولین انتخاب ما در مقابل این مسئله، فراره. یعنی حاضریم هرکاری بکنیم تا مبادا یه وقت بلاتکلیفی آزارمون بده. خیلی وقتا هم سعی می‌کنیم نقاب نترس‌بودن به صورت بزنیم و بی‌خیالی خودمونو به رخ این احوالات بکشیم، اما من معتقدم اگه این یویوبازیا نبود زندگی خیلی بی‌معنی می‌شد و ما هیچی ازش یاد نمی‌گرفتیم.

اصلن یه جنینو در نظر بگیر. فکرشو بکن اگه این جنین تا آخر عمرش توی کیسه‌ی آمنیون مامانش بمونه چه لذتی از زندگیش می‌بره؟ هیچی. مگه رحم یه زن چقدر جا داره؟ یه جای تاریک، ساکت، آروم و تنگ که جنین نمی‌تونه پاشو هم دراز کنه. پس باید متولد بشه. اما تولد مگه به همین راحتیاس که یه دکمه بزنیم و بچه بیفته تو بغل مامانش؟ نه. کلی دنگ و فنگ داره. اول باید خوب چاق‌ بشه، چله بشه، یه کمی هم گنده بشه. بعدش باید سروته بشه و آماده‌ی گذرکردن از اون دنیا به دنیای جدید.

خلاصه‌ی کلام که این جنین طفلکی بعد از کلی له‌شدنای فراوون به دنیا میاد، اما چه دنیایی در انتظارشه؟

حالا همه‌چی عوض شده؛ نور هجوم میاره سمت چشاش، کلی آدم عجیب‌غریب با صدای بلند بالای سرش حرف می‌زنن و اصلن حالی نمی‌شن که این بچه تا چند ساعت پیش تو یه جای ساکت، خوابش برده بوده. حالا شیرین جون تو به من بگو؛ آیا همه‌ی این سختیا و بالاپایین‌شدنا به ضرر جنین بوده؟ معلومه که نه. پس چرا ما آدما این‌همه از تغییرکردن می‌ترسیم؟

جسارت پذیرفتن ضعفاتو داشته باش

بذار واضح‌تر بگم. از خودم مثال می‌زنم؛ من صبا مددی یه ضعفی دارم که تا حدی تونستم اونو کاور کنم اما قرارگرفتن توی یه موقعیتی باعث می‌شه هرچی کاور ماور بوده بره کنار و اون ضعفه، غل‌غل بجوشه. حالا به‌نظرت من باید دهن کی رو سرویس کنم؟ خودم یا اون موقعیتو؟

هیچ کدوم. اول از همه باید این دهن‌سرویس کردنو بذارم کنار. اولین قدم درست برای ساختن شخصیت جدید اینه که خشم خودمو تغذیه نکنم. چون علاوه‌بر آلوده‌کردن زلالی روحم، باعث می‌شه که راهم از مسیر موفقیت کج بشه و به مقصد نرسم. مثلن ممکنه به‌خاطر عدم شناخت درست از خود و همین‌طور عدم خودافشایی درست و اصولی، باعث جذب افراد آسیب‌زا به خودم بشم که نتیجه‌ش از‌دست‌دادن استحکام و ثبات فکری من بشه. در اصل منم که قدرت رو به این افراد دادم.

خب شاید الان فکر کنی باید دهن خودمو سرویس کنم، نه؟ می‌دونم اینو نمی‌گی، جهت بزک‌کردن رخ کار این حرفو زدم. نیازی به سرویس کردن دهنم نیست، چون این اتفاقا نیومدن که من خودزنی بکنم. درواقع باید واسه‌ رخ‌دادن این اتفاق ابراز خوشحالی بکنم. چون بستری فراهم می‌شه که از ضعف‌های شخصیتی خودم آگاه بشم. من این آسیب‌پذیری رو انتخاب می‌کنم تا زندگی بهتری واسه خودم بسازم و این زندگی بهتر میسر نمی‌شه مگر با خودشناسی.

خودشکنی برای خودشناسی بهتر

این که از همون اول بدونی نَه یه جای کار، بلکه همه‌جای کار می‌لنگه و با این وجود مسیر اشتباه رو رها نکنی خیلی تلخه. تلخ‌تر از انتخاب مسیر اشتباه، اینه که چشماتو روی حقیقت ببندی و نقش یه آدم ساده‌لوح رو بازی کنی. از همه‌ی اینا بدتر اینه که درونت از بلاهتِ شخصیت جدیدی که ساختی در رنج‌وعذاب باشه ولی تو به‌زور این بلاهت رو قالب تن خودت بکنی چون فقط در این‌صورته که تحسین می‌شی.

می‌دونی آدمی که لباس بلاهت رو از تنش نمی‌کنه تا لذت تحسین رو از دست نده شبیه چیه؟ شکل یه گوشی که حافظه‌ی داخلی و خارجیش پر شده و همه‌ی برنامه‌هاش از کار افتادن.

بهتره از زوایه‌دید دیگه‌ای به این قضیه نگاه کنی و از خودت بپرسی؛ من چرا باید برای تحسین‌شدن، لباس بلاهت تنم بکنم؟ آیا واقعن من باید ساده‌لوحی رو انتخاب کنم تا ارزشمند باشم؟ چه چیزی در ضمیر ناخودآگاه من انقدر قدرتمنده که عقلانیت من رو کور می‌کنه؟ در ضمیر ناخودآگاه من چه خللی وجود داره که افراد آسیب‌رسان جذب من می‌شن؟

کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من

این مثل رو خیلی دوست دارم؛ «کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من.» شاید خیلیا اینو از سر حسرت و القاکردن حس گناه به بقیه بگن اما وقتی موشکافانه این جمله رو می‌خونم تازه می‌فهمم که زده تو خال. خدا اون روزو نیاره که یه قسمتی از بدنت بخاره و تو دستت به اون‌جا نرسه. هی می‌ری آویزون بقیه می‌شی که بیان و نقش ناخن انگشت تو رو بازی بکنن… ولی نمی‌تونن جایگاه دقیق محل خارشو پیدا کنن.

منم فهمیدم که باید خودم دست‌به‌کار شم تا به آرامش برسم. واسه رسیدن به آرامش هم کسی جز خودم نمی‌تونه بهم کمک کنه. پس بهترین‌کار اینه که قبل از سیبل‌کردن بقیه و لجن‌پراکنی پشت سر اونا بیام و اول لجنای چسبیده به دست‌وپامو ببینم و اونا رو بکنم. کندن اونام جوری نیست که بگم «ری‌بی‌دی‌ بابی‌دی بو» و تبخیر بشن. باید اونا رو بشناسم، به حرفاشون گوش بدم و از همه‌ مهم‌تر، تکبرم رو بذارم کنار. شاید این تفرعن پوشالی محصول تحسینای الکی و از سرِ نیازِ بقیه باشه یا چه می‌دونم شایدم مامانم دائمن بهم گفته تو همیشه تصمیمای درستی می‌گیری و همین شده چراغ راهم.

فهمیدم که وقتی هنوز نتونستم قهرمان زندگی خودم بشم واسه بقیه، قهرمان‌ خودخوانده نشم. یه چیز دیگه؛ قبول کنم که در من ضعف وجود داره و کارا و تصمیماتم ممکنه اشتباه باشه و حتا به بقیه آسیب برسونه چون این‌کار چنان شجاعتی در من ایجاد می‌کنه که دیگه لازم نیست توی پستو قایم شم و آدما رو مجبور کنم که کفتر نامه‌رسون من باشن.

13 پاسخ

  1. سلام صبای قشنگم

    اونقدر از رشدت حیرت کردم
    وخوشحال شدم که باورت نمیشه.

    مطالبت خیلی کاربردی واصولی بودند.
    چقدر ما به این قسم مقاله های علمی خوب و پر مغز نیاز داریم.
    اکثر مقاله ها با اینکه سبک آموزشی دارند ولی خسته کننده هستند. یکی ازنکات مثبت مقاله ات این بود که من انرژی وهیجان پشت نوشتارت رو حس میکردم.
    آفرین لذت بردم.
    همیشه بدرخش صبا
    قلمت سبز

    1. نداااااا جون. مرسی مرسی عزیز دل صبا. چرا چرا باورم می‌شه چون از قلب پاکی که داری خبر دارم. ممنونم عزیز دلم. البته که من به قصد مقاله ننوشتم، بیشتر نامه بود، اما چشم واسه ندا جون مقاله هم می‌نویسم. بیا باهم بدرخشیم خانم خوش‌صدا.

  2. سلاااااااام صباجان
    قلمت زیباست مثل همیشه
    من بعد از غیبت صغرای نمیدونم چندمم دوباره ظهور کردم
    و دیدم کم‌پیدایی
    این بود که دیگه گشتم و اینجا پیدات کردم
    امیدوارم هرجا هستی و هر کاری می‌کنی حالت خوب خوب باشه
    و موفق باشی عزیزم

    1. لیلاااااااااااااااااااااااا. باورم نمی‌شه. به‌خدا چند ساعت پیش داشتم توی سایت یکی از بچه‌ها کامنت تو رو می‌خوندم و همون لحظه با خودم گفتم حتمن باید سراغ سایت لیلا برم من. راستی کلی هم دلم برات تنگ شد. ناراحت نباش عزیزم من خودم الان در غیبت طباطبایی هستم (کبرا و صغرا با هم). خییییلی خوشحال شدما خیــــــــــــــــــــــــــــــــــلی. به‌خداوند سوگند اگر کلی مارشمالو و چی‌توز طلایی می‌ذاشتن دست راستم و تو رو می‌ذاشتن دست چپم، قطعن تو رو انتخاب می‌کردم😍😁

      1. صبااااااااااااااااااایی من هم دلم تنگ شده. طباطبایی جالب بود. :))
        مرسی که از بین مارشمالو و چیتوز طلایی منو انتخاب کردی. خوشحال میشم چرندیاتمو بخونی. جدیدن پرندیات هم می‌نویسم.

        1. من از بین کرانچی فلفلی و کیت‌کت، بازم تو رو انتخاب می‌کنم. تو خیــــــــــــــــــــلی قشنگ می‌نویسی لیلا. هیچ وقت به نوشته‌هات نگو چرند و پرند. البته خودت اختیاردار نوشته‌هاتی. اگه دوست داشتنی بگو. اصلن به من چه؟😁ولی می‌خواستم بدونی که از نظر من نوشته‌هات بی‌نهایت زیباس و از طرفی، تو خیلی باهوشی و این کاملن از پشت سطرایی که نوشته چشمک می‌زنه.

          1. دیگه انتظار کیت‌کت رو نداشتم. مرسی واقعن. درباره‌ی نوشته‌هام هم خیلی لطف‌داری. راستی چرندوپرند که بد نیست. دهخدا به اون بزرگی هم چرندوپرند می‌نوشت. 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *