خودشناسی

میان دو نابود‌ پاینده چیست؟| چگونه با خودشناسی از حال بد به حال خوب برسیم؟ (۱)

«گذشته به چنگ تو ناید دگر/ وزآینده‌ات نیز نبود خبر»

شاید ملک‌الشعرای بهار نمی‌دانست که این بیت بعد از پشت سرگذاردن سال‌های طولانیْ سند مکتوبی در ستایش ایستادگی در مقابلِ وادادن انسان‌های امروزی باشد‍، وگرنه این بیت را نمی‌سرود. البته که ملک‌الشعرا اختیاردار کار و بار و انبار سروده‌هایش بود و ممکن است پس از پی‌بردن به این مهمْ باز به سرودن بیت ادامه می‌داد و وقعی به نظرات من نمی‌نهاد. غرض از پیش‌کشیدن پای این شعر به میان نوشته‌هایم، روایتی با نگرش خودشناسی است که از دل رویارویی دو موقعیت برآمده؛ گذشته و آینده. یا به‌عبارتی شرح جاماندن است بین دوگانه‌ی رفته‌ها و نیامده‌ و واژه‌ای که این میان جلوه‌گری‌های فراوان می‌کند؛ بی‌تعادلی.

ناله‌های مزمن روان

بارها و بارها شرایط پرتنش دهانمان را گس کرده. شاید شما لیست بلندبالایی از سرگردانی‌ها و شرایط دشوار پیش روی من بگذارید و گلایه‌مند از دردهای به‌جامانده صحبت کنید. شاید هم درد و رنج ناشی از تجربه‌ی احساسات دردناک را در کنج قلب خودتان پنهان بکنید. به‌هر حال چه در این باره صحبت بکنید و چه نه، رگه‌هایی از بی‌تعادلیِ ناشی از چالش‌های گذشته را به آینده گره خواهید زد. بی‌تعادلی که میان رفته‌ها و نیامده‌ها حبس می‌شودْ خود چالش جدیدی‌ست.

چرا همه چیز رنگ می‌بازد؟

حین تجربه‌ی این عدم‌تعادلْ گاه فرازِ احساسات، ما را به آسمان می‌برد و گاه با فرودشانْ محکم به زمین می‌کوباندمان. عقب‌ماندن ناشی از ناسازگاری میان عقل و ذهنْ اتفاقی را که می‌رفت تا به یک تجربه‌ی زیسته تبدیل شود، در حد یک فکر محدودکننده پایین می‌آورد و روزهای آتی را به مسیر پوچی و سردرگمی رهنمون می‌سازد. شاید درک تجربه‌ی احساساتی از این قبیل برای آن‌ها که بیرون از میدان ایستاده‌اند و ما را به پیمودن ادامه‌ی راه ترغیب می‌کنند قدری دشوار باشد اما ناامنی، سیاهی و ازهم‌گسیختگی فضای غبارآلود ناشی از فروریختن بنایی در ذهنْ به‌ قدری خودِ اندیشمندمان را از ما دور می‌کند که ناخودآگاه همه‌چیز در نظرمان رنگ می‌بازد؛ همه‌ی دستاوردها، لذت‌ها، معناها، چشم‌اندازها و اهداف.

خودشناسی، ابزاری برای یادگیری بهتر

شک نکنید که شما اولین و آخرین بازمانده از نژاد بشر بر روی کره‌ی زمین نیستید که تجربیاتی از این دست دارد. بله. خبر دارم که بارها بیوگرافی‌های بزرگان و افراد موفق را موبه‌مو خوانده‌اید اما چرا نتوانسته‌اید مثل آن‌ها ذهن خود را کنترل کنید و خیلی سریع بدبیاری‌ها را به بخت‌یاری زندگی خود تبدیل کنید؟ شاید سبک زندگی آن‌ها فرق می‌کرد یا آن‌ها با مشکلاتی که شما دارید مواجه نبودند؟ یا چه می‌دانم هر بهانه‌ای که به شما اثبات کند که مثل آن‌ها قدرت‌مند و باعرضه نیستید. اما نکته‌ای باریک‌تر ز مو از نظرتان پنهان مانده؛ آن‌ها خودشان را بهتر از هر کس دیگری می‌شناختند و به این شناخت اعتماد صددرصدی داشتند. شاید به نظر برسد که این هم یکی از همان بهانه‌هایی‌ست برای شکل‌گیری الگوی ذهنی شکست در ضمیر ناخودآگاه شما . اما درواقع خودشناسی ابزاری‌ست برای یادگیری بهتر. (اینجا می‌توانید یک نمونه از نوشتاردرمانی‌های قدیمی وبلاگم برای رسیدن به خودشناسی بیشتر را بخوانید.)

چرا باید خود را بهتر بشناسیم؟

آیا در میان اسناد مکتوب فراوانی که در کیف مخصوصِ بایگانی کاغذهای مهم‌ و به‌دردبخور برای خودشان فر می‌خورند، کاغذی مخصوص ثبت افکار و احساسات خود دارید؟ یا اصلن دفترچه‌ای را به ثبت خاطرات خود اختصاص داده‌اید؟ نوشتنِ ماحصل آن چیزی‌ست که در مغزتان جاری‌ست و ثبت آن بر روی کاغذ یا صفحه‌ی ورد، مجالی را فراهم می‌کند تا با انواع احساسات مختلف و متضاد خود آشنا شوید و تبدیل به کاتالیزوری می‌شود که به کمک آن می‌توانید خیلی سریع افکار خود را شناسایی کنید و از غبار وهم‌آلودی که ذهن با رقاصی‌ها و حرافی‌هایش برای شما تدارک می‌بیند، بیرون بجهید. اما شناختن این احساسات و افکار چه کمکی به ما می‌کند؟ احساسات و افکار، پارامترهایی بسیار مناسب برای بررسی و تحلیل بهتر ویژگی‌های فکری و حسی هر انسانی‌ست و به او کمک می‌کند تا شناخت دقیق‌تری از نیازها و نقاط ضعف خود داشته باشد. در واقع دفترچه‌راهنمای شخصی‌سازی‌شده‌ای برای زندگی بهتر است. از طرفی آشنایی با آن‌ها باعث انسجام و تربیت افکار و احساسات چرخان در ذهنی می‌شود که تا‌به‌حال از چشم ما پنهان مانده بوده. از طرفی داشتن شناخت نسبی از خود باعث افزایش احساس امنیت روانی ما می‌شود.

سایه‌روشنی از خودشناسی به‌ کمک طرح سوال

مهم‌ترین کار بعد از شناختن و ثبت احساسات و تفاله‌های فکری این است که قبول کنیم بهترین فردی که توانایی نجات‌دادن ما از این دست‌اندازهای روانی را دارد، خودمان هستیم. چه کسی به اندازه‌ی خودمان ما را می‌شناسد، دوست دارد و به‌خوبی از نیازهایش آگاه است؟ از طرفی چه کسی قادر است زندگی ما را به کلی دگرگون سازد و نوید از آینده‌ای روشن بدهد؟ قطعن هیچ فرد دیگری جز خودمان نمی‌تواند از ریز‌به‌ریز خواسته‌ها و مرزهای روحی و روانی‌مان مطلع باشد. اما برای آنکه خودشناسی از پشت گفت‌وشنودهای عادی روزمره، قد عَلَم کند نیاز داریم تا تجربه‌ها و مشاهدات احساسیْ بدون گسیختگی و پراکندگی در اختیارمان قرار بگیرند. برای شروع بهتر است با پرسشگری آغاز کنیم. شاید نمونه‌های فراوانی از این رویکرد را در کتاب‌های روانشناسی و خودیاری دیده باشید.

تجربه‌سنجی احساسی برای خودشناسی بهتر

برای مثال می‌توانید از خودتان بپرسید:

۱. در هفته‌ای که گذشت چندبار عصبانی شدم؟

۲. چرا امروز فکر‌کردن به فلان اتفاق یا فلان فرد مرا رها نکرد؟ کدام گفته، شنیده، صحنه، لحن یا رفتار مرا آزرده؟ چرا از آن گفته، شنیده، صحنه و… آزرده شدم؟ چه احتمالاتی پشت آن رفتارها وجود داشته؟ آیا من می‌توانم از چند منظر به آن قضیه نگاه کنم؟ آیا از نظر من آن رفتارها قابل بخشش هستند یا نه؟ چه ارزش‌ها و باورهایی احساساتی را که موقع برانگیخته‌شدن بروز می‌دهم، کنترل می‌کنند؟

۳. موقع مواجهه با عوامل برهم‌زننده‌ی تعادل در زندگی، چه رویکردی اتخاذ می‌کنم؟ آیا من ترجیح می‌دهم رفتارهای تکانشی و واکنشی از خود بروز بدهم یا نه فرد خویشتن‌داری هستم؟ مرز خویشتن‌داری من کجاست؟ چه‌ چیزهایی من را خشمگین می‌کند؟

۴. آیا من زمانی که ناراحت می‌شومْ دست به خودتخریبی یا تحقیر دیگران می‌زنم؟

البته می‌توانید سوال‌های کلی را با درنظرگرفتن بازه‌های زمانی، به سوال‌های کوچک‌تر بشکنید:

۱. در هفته‌ی گذشته چند بار از کوره در رفتم؟

۲. در ماه گذشته چند بار احساس کردم که کنترل امور از دستم خارج شده؟

۳. طی ماه‌های گذشته چند بار احساس کردم که نمی‌توانم با موضوعی آزاردهنده کنار بیایم؟

۴. در هفته‌ای که گذشت چند بار توانستم با غم کنار بیایم؟ اگر نتوانستم دلیلش چه بود؟

۵. در چند هفته‌ی گذشته چند بار حس کردم که از حل مشکل عاجز هستم؟

آیا خودت را می‌شناسی؟

غالب اوقات ما خیال می‌کنیم که شناخت خوبی نسبت به ویژگی‌های رفتاری خود داریم و نیازی به تجدیدنظر در آن‌ها نداریم. با این‌حال همیشه از اتفاقات ناخواسته و رنج‌آور زندگی‌مان دست به گله برمی‌داریم و طرف(های) مقابل را مقصر رنج‌ها و دردهای خود می‌دانیم. بهتر است هر روز حداقل زمانی به اندازه‌ی یک ربع ساعتْ برای پرسش از خودمان در نظر بگیریم. می‌توانید از پرسش‌هایی که در کتاب‌های خودیاری، خودشناسی و روانشناسی مطرح شده کمک بگیرید. می‌توانید خلاقانه‌تر عمل کرده و خودتان به طرح سوال بپردازید. البته در روش دوم شما به مرجع درستی برای تفسیر جواب‌ها دسترسی نخواهید داشت. با این‌حال پرسش‌های خلاقانه‌ای که خودتان طرح می‌کنید، می‌تواند زمینه‌ساز شناخت بهتر و دقیق‌تری نسبت به خودتان باشد.

شما چه سوال‌هایی از خودتان می‌پرسید؟

12 پاسخ

  1. به این فکر می‌کنم که ما آدم‌ها بیش‌تر از آن‌که در اندیشه خودشناسی باشیم سرگرم قضاوت و موشکافی رفتار دیگرانیم. نمی‌خواهم یک‌سره این رفتار کاملن انسانی را تخطئه کنم. چرا که نمی‌شود از ابناء بشر بود و با چنین وادی‌ای بیگانه و ناآشنا. تصور دنیایی بدون تکانه‌های روانی و عصبی بسیار ساده‌لوحانه است. مسیر آرمان‌گرانی اگر درست مقابل واقعیت نباشد زاویه‌ای باز با آن خواهد داشت. اما در مسیر خودشناسی خودم را پای‌بند به خودآگاهی می‌دانم. به این ترتیب که به تجربه آموخته‌ام که می‌شود تا حد زیادی گمان برد که نوع آدمی در شرایطی خاص چه نوع رفتاری از وی سر می‌زند. واکنش‌هایی از روی غریزه و همچنین یادگیری ناخودآگاه اجتماعیِ معطوف به بقا. در ابتدا باید به یک نظام یا استانداردهای اخلاقی باور داشت. سپس در رویارویی با نابسامانی‌ها از واکنش‌های قالبی و نهادینه‌شده دوری جست و تلاش نمود تا عکس‌العملی خودآگاهانه و در راستای همان استانداردهای اخلاقی تعریف شده انجام داد. مطلبی نوشته‌ام با عنوان « چرا افراد مُرفه زودتر عصبانی می‌شوند؟». بی‌ربط به این موضوع نیست.

    1. زنده باشید آقای طاهری. چه کامنت پروپیمونی. به‌نظرم علاوه‌بر رفتارهایی که توی تنظیمات کارخونه‌ی ما هستن، باورها، محیط پیرامون، اندیشه‌ی افرادی که مدام با اونا دمخور بودیم و مهم‌تر از همه تجربه‌های تلخ و سختی که داشتیم خیلی تاثیر می‌ذارن روی بینش و جهان‌بینی ما. شما در نظر بگیرین اگر ما حتا به استانداردهای اخلاقی مقید باشیم باز هم نمی‌تونیم انتظار واکنش‌های رفتاری یکسان رو از بقیه‌ی آدما داشته باشیم. چون خوب اونا از نظر ما بده و برعکس. واقعن برام عجیب و جالبه که آقایون دیدشون به قضیه‌ی خودشناسی کاملن متفاوت از اون چیزیه که من می‌خوام توی این مقاله بگم. من دیروز این نوشته رو برای پدرم خوندم و ایشون خیلی براشون مهم‌ بود که من برای چه کسایی می‌نویسم و مخاطبای من چه کسانی هستن. مثلن از من می‌پرسید خب تو می‌گی طرح‌کردن سوال واسه خودمون باعث می‌شه خودمون رو بهتر بشناسیم اما معیار ما برای خودشناسی چیه؟ ممکنه یکی فکر کنه توی ارتباط برقرارکردن با بقیه باید یه رفتار خاصی داشت که بقیه اون رو قبول نمی‌کنن. حالا به‌نظرت اون آدم با پرسشگری از خودش می‌تونه خودش رو بهتر بشناسه؟ آیا می‌تونه به تنهایی بفهمه که ممکنه اون دیدی که داره براش خوبه یا خوب نیست؟ یا مثلن یکی معتقده باید همرنگ جماعت شد اما دیگری اعتقاد داره که باید همیشه مسیری مخالف بقیه رو طی بکنه. اینجا پرسشگری چه شکلی می‌تونه بهش کمک بکنه؟ من معتقد بودم که باید قبل از اینکه بیایم و احساسات و رفتارهای فرد رو با معیار و استاند ارهای جامعه‌ی ایده‌آل بسنجیم، بهتره خودمونو بیشتر بشناسیم. یعنی بیشتر با خودمون آشنا بشیم. مثلن منی که باور دارم هیچ نیروی بیرونی یارای مقابله با من رو نداره، آیا اینا رو توی رفتارهام نشون می‌دم؟ مثلن من به‌عنوان فردی با این باور چقدر از آینده می‌ترسم یا نه خیلی جزئی‌تر؛ منی که معتقدم رفتارهام عاری از واکنش‌های ناشی از احساست به‌ غلیان اومده باشه، این رو در رفتارهام رعایت می‌کنم؟ اگه نه، چه عاملی پشت این قضیه‌س که اجازه نمی‌ده رفتار من متناسب با باور من باشه و بعدش بیام و این مشکل رو با توجه به اطلاعاتی که از سیستم حسی و ادراکی انسان به‌دست آوردم، حل بکنم. چه جوابم طولانی شد.

  2. آفرین به شما و حوصله‌ی زیادتون. خوشحالم که با پدرتون تعامل اندیشه دارید. من هم با دخترهام همچین ارتباطی داریم. خیلی برام لذت‌بخشه. و اما موضوعی رو که مطرح کردید بسیار مهم و مفصله. خلاصه‌ی حرف من اینه ، من با افراد مختلفی در ارتباطم گاهی رفتارهای نا‌متعارف هم از اونا می بینم. تجربه‌ی اجتماعی و نگرش اطرافیان این حق رو به من می‌ده که عصبانی بشم و پرخاش بکنم اما معمولن سعی می‌کنم این واکنش ازپیش‌تعیین‌شده رو انجام ندم. یه بار یکی از مراجعین رفتاری توهین آموز داشت. من تا پایان صحبت‌هاش سکوت کردم و بعد با خون‌سردی پاسخ ایشون رو دادم. خانمی که همکارم بود بهم گفت: «همش منتظر بودم ببینم کی از کوره در می‌ری و سرش داد می‌زنی». راستش این فکرها هم به سرم زده بود. اما خودآگانه سکوت و خون‌سردی رو انتخاب کردم. به هر حال خلاصه کل دیدگاهم این مثال بود. کتاب تسلی‌بخشی‌های فلسفه خیلی در کنترل احساساتم در این جور مواقع بهم کمک کرده. لینک مطلبی در این خصوص رو برای شما و سایر دوستان می‌ذارم. موفق باشید.
    https://www.mojtabataheri.ir/%da%86%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d9%81%d8%b1%d8%a7%d8%af-%d9%85%d9%8f%d8%b1%d9%81%d9%87-%d8%b2%d9%88%d8%af%d8%aa%d8%b1-%d8%b9%d8%b5%d8%a8%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%85%db%8c%d8%b4%d9%

    1. دقیقن. من هم دنبال همینم؛ دنبال واکنش‌های از پیش تعیین‌شده نباشیم. خیلی وقتا به‌خاطر همین واکنش‌های ازپیش‌تعیین‌شده‌س که شخص خود من از شناخت و بروز شخصیت و احساسات اصلی خودم غافل می‌مونم. حالا یا با سرکوب‌کردنشون یا با نادیده‌انگاشتن اون‌ها و همین باعث می‌شه که خیلی از اون مسیری که می‌خواستم برم یا بسازم فاصله بگیرم. شاید این وسط تنبلی هم مطرح باشه. تنبلی من که باعث شده عادت کنم به روش‌های امن قدیمی که برای هر چیزی یه جواب ازپیش‌تعیین‌شده داره و به من اجازه نمی‌ده تا فسفر بیشتری بسوزونم.
      ممنونم که لینک گذاشتین. حتمن می‌خونم.

  3. سلام صبا جونم، خوشحالم که دوباره برگشتی به اینجا.
    چه خوب که درباره‌ی این موضوع نوشتی. منم این روزا خیلی دارم درباره این موضوعات اطلاعات بدست میارم و روی خودم مطالعه می‌کنم تا خودمو بهتر بشناسم. من از خودم می‌پرسم من کی هستم؟ رسالتم توی این دنیا چیه؟ دارم چه کارهایی برای بهتر شدنم انجام می‌دم؟ توی شرایط و اتفاقات مختلف زندگی چه واکنشی نشون می‌دم و چه نگرشی دارم؟ و از این دست سوالا.

    1. مرسی زهرا جون قشنگم🥰. چه خوب. خودشناسی یکی از مهم‌ترین کاراییه که ما باید انجام بدیم. تو اگه بخوای هر روز یه ربع احساساتت رو بررسی کنی از چه منظر به اونا نگاه می‌کنی؟ خیلی دوست دارم ببینم مثلن برای بررسی نوسان‌های احساسیت توی یه هفته چه سوالایی از خودت می‌پرسی؟

      1. تا حالا دقیقن در این رابطه سوالی از خودم نپرسیدم. ولی خیلی دوس دارم بدونم چه سوالاتی بپرسم چون پرسیدن سوالات درست خیلی مهمه باعث می‌شه زودتر به جواب برسیم.

        1. آفرین یولداش جون من. همین که آدم به‌صرافت می‌افته سوال‌های درست از خودش بپرسه، راه خود بگویدت که چون باید کرد. و یه چیزی زهرا، همیشه بهترین و کامل‌ترین جوابی که فیتِ تن ذهن تو باشه در درونت پیدا می‌شه. شک نکن عزیزم.

  4. همه‌ی متن قبول فقط با یک شرط. همان شرطی که آدمی با تمایلات خودکشی رو وادار به کمک گرفتن می‌کنه. چیزی درون آدم باید باشه که حتا درصورتی که بهش آگاه نباشیم هم دنبال تغییر و بهبود شرایط باشه. در اون حالت حتمن این سوال‌ها براش مفید خواهد بود.
    و طبق تجربه‌ی خودم این بهبودی به مرور و کُند بدست میاد. بعد از مدتی یهو به خودت میگی عع چقدر فرق کردم.

    1. سلام به سارا جان خوش‌قلم من. اون چیزی که ازش حرف می‌زنی همه‌مون داریم در درونمون، شک نکن. نکته‌ی مهم اینجاست که روند بهبودی در هر فردی کاملن متفاوته درست مثل علاقه‌مندی‌هاشون. البته اینم بگم که این موضوع فقط به مدل فکرکردن و شخصیت آدما ربط نداره‌ ها. خاطره‌ها و تجربه‌های تلخ گذشته، ناکامی‌های، الگوی فکری و باورهای فردی که تمایل به خودکشی پیدا کرده رو هم باید در نظر گرفت و هیچ روشی رو به زور بهش تحمیل نکرد. چه بسا این قالب‌های آماده‌ی راهنمایی حالش رو بدتر بکنه و بهبودی رو به تاخیر بندازه و یا دیگه دست‌یابی به حال خوب عملن غیرممکن بشه. با کندی در روند شفا خیلی موافقم. این ذهن عجول ما آدماس که دوست داره همه‌چیز زود روبه‌راه شه. دوستام می‌دونن که من یه مثال راجع‌به تکامل دارم. اونم اینه که هیچ نوزاد پسری با سیبیل به دنیا نمیاد. اون بچه باید رشد بکنه و کم‌کم پشت لبش سبز شه و در نهایت در سن شونزده، هفده سالگی دارای یه سیبیل پرپشت آبرومتد بشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *