یک ایده‌ی خلاقانه | منتور شخصی خودت باش

داشتم کتاب می‌خوندم، یه جا نوشته بود نیازهای مردمی رو که براشون کار می‌کنم بهتر درک کنم. خوندن این سطر باعث شد از خودم بپرسم: «پس من چی؟ کی قراره خودم و نیازهام رو توی اولویت قرار بدم؟ همه‌ی فکر و ذکرم شده این‌، که ببینم بقیه‌ی مردم چه نیازی دارن. واقعا به‌نظرت می‌تونی نیازهای دیگران رو برآورده کنی، در حالی‌که واسه‌ی خودت هیچ زمانی نمی‌ذاری تا ببینی چرا حس می‌کنی با یه دست دوتا هندونه ورداشتی که اونا هم عن‌قریبه بیفتن زمین و بترکن.» بعد یادم افتاد همه‌ی این دست‌اندازا واسه‌خاطر اینه که شناخت درستی از وضعیتی که باعث شده افکار دلهره‌آور توی مغزم جولون بدن ندارم. پس شروع کردم به نوشتن.

منتور خودت باش

دستامو میذارم روی کیبورد و شروع می‌کنم به تایپ‌کردن. باید به مشتری گوش سپرد، یعنی چی؟ یعنی این‌که نیازای مردمی که براشون کار می‌کنی رو بهتر درک کنی. خب اگه تو مستقیما برای یه سازمان خاصی کار نمیکنی چه‌طوره خودت رو آدمی درنظر بگیری که داری براش کار می‌کنی. فکر کن تو خودت مشتری کسب‌وکارت هستی. چه می‌دونم فرض کن تو یه منتور هستی و قراره چند ماه یا یه سال با آدمی کار بکنی که مشکلاتش دقیقا شبیه مشکلات توئه با این تفاوت که این‌جا نمی‌تونی نسبت به اون مشتری بی‌توجه باشی.

چرا؟ چون باهاش قرارداد بستی. عرضم به حضور انورت که نمی‌تونی قرارداد رو هم فسخ کنی و البته بخشی از پول رو به‌صورت پیش‌پرداخت دریافت کردی. هدف اصلی تو هم اینه که مشکل خودباوری اون آدم رو در زمینه‌های مختلف حل بکنی و کمک بکنی تا با قدم‌های کوچیک شروع بکنه و با هربار پیروزی در اون قدم‌ها جرئت لازم رو برای سامان‌دهی ایده‌هایی که عملی‌کردن‌شون دشواره، کسب بکنه.

اهمیت تجسم خلاق

احتمالا صدای منطقی‌ای که بیست‌وشش‌ساعت از بیست‌وچهارساعت شبانه‌روز توی مغزت بازپخش می‌شه تو رو مسخره بکنه یا بگه که این کارا هیچ‌وقت نتیجه نمی‌ده. خب برای این مرحله من واقعا حرفی برای گفتن ندارم، چون خودم هم با یه همچین چیزی درگیرم و نوددرصد اوقات ازش اطاعت می‌کنم. اما بعد از چهارده‌سالی که بایکوتش کردم، تصمیم دارم روش فوق‌العاده جذاب تجسم خلاق رو که یار دوران کودکی و نوجونی‌ من بود دوباره به خودم هدیه بدم و هیچ مقاومتی در برابرش نداشته باشم. کل فرایند کار خیلی راحته اونم اینه که تصور بکنی، همین. البته این تصورها و داستان‌‌سرایی‌ها باید در تو حس خوب، قدرت و موفقیت رو القا بکنه.

ترکیب این احساسات مثبت و اون تصاویری که ساختی، یه سری تصویرهای ذهنی ایده‌آلی توی مغزت می‌سازه. برای ذهن تو هم که الحمدلله فرقی نداره این تصاویر ریشه در حقیقت زندگی روزمره‌ت داشته باشه یا نه، خیال می‌کنه همه‌ی این تصویرا واقعی هستن و اونا رو به عنوان تجربیات و خاطرات واقعی تو تثبیت می‌کنه و بعد از گذشت یه مدت کوتاه احساس می‌کنی که توی زمینه‌ی مورد نظر واقعا توانمندی و روش، تسلط داری.

هرگز نشه فراموش

یادت نره همه‌ی این کارا رو انجام می‌دیم تا با ایجاد احساس خوب و شبیه‌سازی اون موقعیت خاص، گیروگورهای ذهنی رو از سر راه برداریم و عملکرد بهتری داشته باشیم. پس اگه فقط تخیل بکنیم و در راستای اون هدف هیچ‌کاری نکنیم، اتفاق خاصی رخ نمی‌ده. خب حالا اگه دوست داری نقش کوچ شخصی رو برای خودت بازی کنی، می‌تونی هر کاری بکنی تا اون جلسه‌های منتورینگ واقعی به‌نظر برسه. مثلا یه فرم برای خودت طراحی بکن و دقیقا توش بنویس که دوست داری از چه جنبه‌هایی بهتر بشی. می‌تونی قبل از پرکردن فرم یه جا برای خودت بنویسی که مهم‌ترین و آزاردهنده‌ترین مشکلی که بازدهی تو رو میاره پایین چیه.

روی ایده کار کن

مثلا من الان درحال کشمکش با خودم هستم وبه سختی می‌تونم پروژه‌هام رو ببرم جلو. چرا؟ چون دوست دارم همه‌ی  اون اهداف در زمان کوتاهی تیک بخورن و همه‌شون هم بی‌عیب و نقص باشن. برنامه‌ی من به‌عنوان یه منتور شخصی واسه خودم اینه که امشب همه‌ی کارهای مهمی رو که قراره تا پایان سال انجام بدم، بیارم روی کاغذ. بعد اون‌هایی که از همه برام مهم‌تر و حیاتی‌ترن سوا کنم. حالا بعد از انتخاب چند تا کار مهم میام و راه سخت و دشوار رسیدن به هر کدوم رو به اهداف کوچولو تقسیم می‌کنم. بعد از این‌که همه‌ی این کارا رو توی وردم مکتوب کردم، می‌رم سراغ نوشتن سناریوی ملاقات و نحوه‌ی منتورینگ کسی که من رو به‌عنوان منتور خودش انتخاب کرده. کارم هم سخته هم راحت، جون باید هر دو نقش منتورو کسی رو که نیاز به منتوریگ داره، خودم بازی کنم. خب من این ایده رو امتحان می‌کنم تا ببینم چی پیش میاد. اگه تو این مسیر به اطلاعات و تجربه‌های به‌دردبخوری رسیدم، توی پست‌های بعد درباره‌ش می‌نویسم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *