هنر فکرکردن | در همه‌حال فکر کن

بارها درباره‌ی اهمیت تفکر درست خوانده و شنیده‌ایم اما آیا از آن به‌عنوان یک ابزار ضروری برای شناخت بهتر خود و زندگی استفاده می‌کنیم یا که توسط آن رنگ‌ولعابی به سخنان‌مان می‌بخشیم تا خریدارانی برای گفته‌ها و نوشته‌های خود پیدا کنیم؟

کار هر بز نیست خرمن کوفتن

از همان دوران کودکی فکرکردن برایم جذاب بود. اول از فرم کلمه‌‌ی «فکر» خوشم آمد. باوجود سه‌حرفی‌بودنش، خوش‌فرم، پرمغز و شکیل بود. می‌توانستم به سادگی با چسباندن لب‌پایینی به دندان‌های پیشینم آن را ادا کنم. سبک بود و رها. اما برخلاف ظاهرش، استفاده از آن سخت‌ بود انگار. گاو نر می‌خواست و مرد کهن. من نه گاو بودم، نه نر، نه مرد. اتفاقا کهن هم نبودم؛ هفت‌هشت‌سالی می‌شد که از آن دنیا آمده بودم این دنیا مسافرت. حساب کردم و دیدم که من بز هم نیستم، پس با خودم گفتم که این ضرب‌المثل برای بزهاست نه من. شاید مرد کهن نباشم و گاوی هم در لیست دارایی‌های من به چشم نخورَد اما حتما راه میان‌بری برای به‌کاربستن فکر در زندگی‌ام خواهم یافت.

درد پذیرش منفعلانه

در مسیر بزرگ‌شدنم که با گونه‌های مختلفی از آدمیان آشنا شدم، برخلاف میل قلبی‌ام قبول کردم که فکرکردن کار انسان‌های بزرگسال و پیل‌تن است. و بهتر است خیال‌های گنده‌گنده در ذهنم نپرورانم و گمان نبرم چون زبانِ درازِ چندمثقالی دارم می‌توانم مثل آن آدم‌ها عمل کنم. انگار آن‌ها مثل شلنگی به سمت آسمان دراز شده بودند تا سهم شوربای تفکرشان را از آسمان هفتم بگیرند و ما آدم‌کوچولوها فقط می‌توانستیم نظاره‌گر شورباخوریِ درازها باشیم. همین موضوع مرا آشفته و مردد کرد. از سمتی تهی‌بودن شیوه‌های فکری انسان‌های متوسط‌الحال حالم را بد می‌کرد و از طرف دیگر نیروی عظیمی در درونم می‌جوشید و می‌کوشید که این حالِ میانه و راه‌حل‌های منتهی به آن را نپذیرم. هیچ‌وقت حس خوبی به این راه‌ها نداشتم اما با این حال خودم را مجبور به پیروی از آن‌ها می‌کردم.

لذت فکرکردن

نشستم به بررسی راه‌های درستی که به‌ظاهر درِ سعادت را به روی آدم‌ها می‌گشود. فهمیدم چیزی که از آن به‌عنوان عقلانیت اسم می‌برند درواقع ملغمه‌ای‌ست از عقاید، امیال درونی و تجربه‌های سخت فرد گوینده که از ذهن ناخودآگاه او بیرون می‌زند. البته نقل قول بزرگان را هم محض بزک‌کردن به گفته‌هایش می‌افزاید. درک این واقعیت باعث شد بروم سراغ کارهای بزرگانی که این روزها تنها مزیت‌شان اعتباربخشیدن به مقاله‌های محتوایی‌ست. نوشته‌هایشان را خواندم. فهمیدم که برخلاف شنیده‌هایم در تب‌وتاب بودند تا نسل‌های بعدی بدانند کلیدِ درک بهتر زندگی، حل مسئله و گشوده‌شدن در سعادت، فکرکردن است. فکرکردنی‌ که ابتدا با مهارت پرسشگری آغاز می‌شود.

اهمیت فکرکردن

برای آن‌که من هم مثل اندرز‌گویان ملغمه‌پرداز فقط به فکر رنگ‌ولعاب‌بخشیدن به سخنانم نباشم واضح‌تر می‌گویم؛ برای چشیدن طعم زندگی، خودت فکر کن. هر نظریه و ایده‌ای را که می‌شنوی از دریچه‌ی تفکر خودت عبور بده و خوب تمامی جوانب آن را بسنج. بعد آن ایده‌ها را به‌کار ببند. اگر بعد از به‌کاربستن فکر دیگران احساس کردی که باید تغییرش بدهی تا مناسب زندگی تو باشد، بی‌درنگ این کار را بکن. نقشی بر روی دیوار نباش. شنونده‌ای منفعل نباش. فکرها را به چالش بکش و سر و روی تازه‌ای به آن‌ها ببخش. دندان فکرهای پیشکشی را بشمار و اگر لازم بود آن را پس بده.

دکتر دینانی در یادداشتی نوشته:

اثرپذیرفتن و نقش‌ایفانکردن در جهان، انسان را در حد جماد فرو می‌کاهد. آسان‌ترین چیز برای اشخاص تنبل و بدون تفکر، این است که بگویند: در مسائل اساسی و بنیادی نباید اندیشید. اگر انسان بداند که اندیشیدن در ذات آدمی ریشه دارد و از سر سویدای او سرچشمه می‌گیرد، چگونه می‌تواند از اندیشیدن سرباز زند واز زیر بار تفکر شانه خالی کند.

هنر فکرکردن

چندبار در لحظه‌های سرنوشت‌ساز جلوی مطالبه‌گری فکری خودت را گرفته‌ای و به پندهای عوام‌فریبانه‌ی درازهای شورباخور متوسل شده‌ای. چندبار دست رد به سینه‌ی ندای پرجذبه‌ی درونی‌ات زدی که می‌خواست راه و چاه را نشان تو بدهد؟ به‌نظرت نباید این راحت‌طلبی فکری را بگذاری کنار و فکرکردن را بیاوری وسط سفره‌ی مشکلاتت؟ نمی‌خواهی تو آن کسی باشی که راه جدیدی برای حل مشکلات جسته و راهگشای بن‌بست‌های سیاه زندگی شده؟ نمی‌خواهی هنر فکرکردن را بیاموزی؟

3 پاسخ

  1. صبا واقعن فکر کردن عالیه. من از وقتی تصمیم گرفتم فکر کنم و دنباله روی عقاید دیگران نباشم، احساس بهتری دارم.
    قبلن منم فکر میکردم بزرگ‌ترها درست فکر میکنند و ما باید بی‌چون و چرا بپذیریمشون ولی الان به حرفشون گوش میدم. یه جوری گوش میدم که انگار تنها شنونده ی جمع منم و بعد کاری رو میکنم که ۴کرم میگه درسته

    1. این عالیه لیلا. اشتباه منم این بود که فکر می‌کردم بزرگ‌ترها چون همیشه نگران‌مون هستن و می‌خوان ازمون محافظت کنن ممکنه مانع استقلال فکری ما بشن درصورتی که اونا واقعا چندپیرهن بیشتر از ما پاره کردن و واقعا خیلی صادقانه تجربه‌های زیسته‌شونو در اختیار ما می‌ذارن. نمونه‌ش بابا و مامانم که مجددا کشف کردم چه جواهر گران‌قیمت و نعمت بزرگی هستن برای من و چه پیشنهادا و راه‌حل‌های فوق‌العاده‌ای می‌دن. این روزا دارم به این فکر می‌کنم که از وقتی خودم تصمیم گرفتم مستقل فکر کنم حرف‌ها و نصایح دیگران رو بهتر می‌فهمم و بیشتر ازشون استفاده می‌کنم. از طرفی به خواست خدا ذات و نیت‌ انسان‌های اندرزگو رو خیلی راحت می‌تونم تشخیص بدم و همین خیلی به تصمیماتی که می‌گیرم کمک کرده.

  2. خدا رو شکر که درک بهتری از نصایح دیگران پیدا کردی. بله پدر و مادر در خیلی از موارد درست میگن ولی برخی از موارد هست که نمیشه رو حرفشون حساب کرد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *