تابهحال به این فکر کردهاید که الگوریتمهای تعریفشده در جامعهی ایرانی تا چه اندازهای میتواند دستوپاگیر باشد؟ الگوریتمهایی خاموش که تفکر نقادانهی شما را خاموش میکند و از شما یک شنوندهی منفعل میسازد.
تصویرسازی مهمتر از پذیرش منفعلانه است
مشغول جوریدن صفحهی سیاوش صفاریانپور بودم. یاد روزگار نوجوانی افتادم. چالههای عاری از هیجان آن دوران را با دیدن مستندهای او پر میکردم. آنوقتها عاشق نجوم بودم؛ شاید چون در کودکی دانستم سیارهای بهنام نپتون وجود دارد. بامزه بود. نپتون نارنجیرنگِ خانه را میدیدم که در آسمان با ریتم مخصوص خودش فِر میخورد. اینشکلی راحتتر میتوانستم ترتیب سیارهها را حفظ کنم؛ عطارد، زهره و… راستی بهرام و کیوان نام ایرانی کدام یکی از سیارات بود؟ نمیدانم اما خیلی به قدرت تصویرسازی ذهن من کمک میکرد. برای کیوان، زهره و بهرام داستانی سرهم کرده بودم که مرا در بهخاطرسپاری آنها یاری میداد.
جامعهی مترقی، جلوی صحنه
حین گشتن در اکسپلور اینستاگرام ویدیویی را میبینم. فردی با آبوتاب از قدرت و بازیهای پشت پردهی رپتایلها داد سخن سر میدهد. ویدیویی از سران دولتها منتشر کرده و در توضیح نوشته که: «من کلی کتاب خوندم، میدونین سراغ چن تا منبع رفتم؟ این فیلمو با دقت نگاه بکنید؛ این کنترلای تلویزیونو میبینین اگه دکمههاشو فشار بدین هیچ نوری از بالای کنترل دیده نمیشه، اما اگه لنز گوشی رو بگیرین روش نور رنگی چشمک میزنه. پس فهمیدیم که چشم انسان پارازیت نمیفرسته سمت دوربین. حالا بیایین به این مراسم نگاه کنید؛ صورتای این چند نفرو میبینین؟ چون اینها رپتایل هستن صورتشون ناواضحه توی این عکس. حالا وظیفهی من بود که بگم. توروخدا یکمی سوادتونو ببرین بالا. شماها فکر میکنین زندگی فقط تولیدمثل و خوردن و خوابیدنه. نه… دیگه وقتش رسیده که بیدار شین. ببینین چیکار میکنن باهاتون؟ آره آگاهی درد داره. آگاه بودن کار هر کسی نیست. شما عادت نکردین آگاه باشین. تازه، من این ویدیو رو گشتم از کانال یوتیوب پیدا کردم. دیگه نمیتونین بگین دستکاری شده.»
گَشتم بود آخه
خاطرات دوران خردسالی از فرودستها میپاشد به فضای ذهنم. از ساعت ده صبح تا هفت عصر در حیاط پلاس بودم. گاهی وقتها خسته از گشتوگذار در لابهلای بوتههای گلهای داخل باغچه، گلبرگهای سرخابی لالهعباسیها را میچیدم و مینشستم روی بالاترین پلهی حیاط. ناخنهایم را با آن گلبرگها زیبا میکردم و درست همان موقع چند عدد گربهی مادرمرده از بالای دیوار میپریدند روی سرم. بعدها به سرم زد برای جلوگیری از زهرهترک شدن توسط گربهها، آنها را با کنترل تلویزیون بترسانم تا دیگر هوس حیاطگردی به سرشان نزند. بعد از چندبار غافلگیرکردن گربهها، متوجه شدم واقعا از کنترل میترسند و فرار میکنند. طبق تجربهها و محفوظات ذهنی حدس زدم که شاید این کنترل مثل شوکرهای فیلمهای پلیسی عمل میکند. شنیده بودم ابوعلیسینا مرض قند یکی از بیماران را با اتکا به روشهای تجربی تشخیص داده بود. پس من هم تصمیم گرفتم مثل او از روشهای تجربی استفاده بکنم؛ کنترل را چرخاندم سمت صورتم و دکمهی خاموش/روشن تلویزیون را فشردم. یک نور سبز رنگ از لامپ کوچولویی که بالای کنترل تعبیه شده بود به من چشمک میزد.
جامعهی مترقی، پشت صحنه
من انسان هستم. در تمام عمرم هم هیچ خزندهای را از نزدیک ندیدهام… نه الان یادم آمد، مارمولکهای لغزان در جادهی منتهی به کتابخانه مرکزی دانشگاه تبریز، تنها خزندگانی هستند که از نزدیک دیدهام. با این وجود من چطور توانسته بودم با وجود انسانبودنم آن نور چشمکزن را ببینم؟ برمیگردم و دوباره ویدیو را تماشا میکنم. نحوهی استدلالکردن دوستِ آگاه توجهم را جلب میکند؛ «من کلی کتاب خوندم… میدونین سراغ چن تا منبع رفتم؟» دنبال انعکاس کتابهای خواندهشده و منابع بررسیشده در نوشته میگردم. چیزی پیدا نمیکنم جز تزریق عدم قطعیت و هراساندن مخاطب. دلم میخواهد بگویم بندهی خدا تو اگر کلی کتاب خوانده بودی، نیازی نبود این همه زور بزنی تا مخاطب را متقاعد کنی. کامنتها را میخوانم؛ موافقان را آگاه خوانده و مخالفان را هم مورد عنایت قرار داده.
کی بود کی بود که پرسید؟
موضوع دیگری نظرم را جلب میکند؛ چرا برای توجیه توهم توطئه، میگوید رفته سراغ ویدیوی اصلی در یوتیوب؟ ذهن پرسشگرم مجلس را به دست میگیرد و از من میخواهد که بروم کنار تا بادی بوزد. او میپرسد از کجا معلوم آن ویدیو قبل از بارگذاری در یوتیوب دستکاری نشده؟ یعنی کسی که میخواهد بر مردم مسلط شود، نمیتواند ویدیو را دستکاری کند؟ مگر همین اتفاقها در پشت صحنهی اتاقهای خبری رخ نمیدهد؟ آیا تمام خبرهایی که میشنویم، صددرصد واقعیت را منعکس میکنند؟ مگر کار ژورنالهای خبری مردد نگهداشتن آدمها، نگرانساختن و ایجاد چرخهی اعتیادآور وابستگی به خودشان نیست؟ مثل همان کاری که ایوان پاولوف با سگ بیچاره میکرد. حالا هم اخبار شده پاولوف و مخاطبان هم _بلانسبت_ سگِ پاولوف. دائم منتظرند ببینند بالاخره سران ممالک چه تصمیمی گرفتهاند؟ آیا دوباره قرار است جنگ راه بیفتد؟ تکلیف فلان منطقهی همیشه خونین در خاورمیانه چه شد؟ غافل از اینکه ثانیهبهثانیهی گزارشهای خبری در پشت صحنه نه طبق واقعیت، بلکه طبق سلایق افراد دیگری برش میخورد و مونتاژ میشود تا سناریوی جدیدی ساخته شود؛ سناریویی باب دل قدرتطلبان برای سربهزیرسازی مردم بهوسیلهی ضعیفکردن قوهی تفکر آنها.
تصاویری که تابهحال ساخته نشدهاند
تمام مخاطبان پروپاقرصِ اخبار خبر ندارند که تمرکز خود را در پیچوتابِ ظریفِ خواستههای ژورنالهای خبری جا میگذارند. یادشان رفته که اخبار برای فردیت آنها ارزشی قائل نیست و نمیتوانند با اشراف به اخبار پارهپاره، اطمینان قلبی لازم را برای ادامهی زندگی کسب کنند. متوجه نیستند که آینده را خودشان رقم میزنند نه اخبار. نمیدانند و هر روز سر ساعت مینشینند به تماشای داستانها و سناریوهای برگرفته از واقعیتِ کسانی که تشنهی رسیدن به مصدر قدرت هستند. در علوم شناختی اصطلاحی هست به نام «بازنمایی ذهنی». یعنی همان تصوری که از یک رخداد بیرونی در ذهن ما شکل میگیرد. مثلا اگر به فروبردن انگشت در دماغ فکر کنیم، اول یک بازنمایی از صحنههای فروبری انگشت _مربوط به گذشته_ در ذهن ما پخش میشود. حالا اگر منِ نوعی بخواهم مسیر زندگی خودم را به راه راست هدایت کنم، باید قبل از هر قدمی، یک بازنماییِ مخصوصِ مرتبط با تمام کارهایی شکل بگیرد که من را به راه راست هدایت میکند. پس چرا از باورهای درست برای ساختن بازنماییهای جدید ذهنیِ مثبت بهجای اخبار و گفتهها و استدلالهای جانبدارانه استفاده نکنم؟
5 پاسخ
برای همینه که اصلن با رسانههای خبری میونهای ندارم. هیچ رسانهای تا حالا نتونسته ادعای بیطرفی خودش رو اثبات کنه. اصلن ماهیت رسانه همینه. سادهلوحانه است پذیرش این ادعا. البته کم نیستند دنبالهرویان رسانه که به قول شما قوه تفکرشون ضعیفه و یا ضعیف شده تا بستر مناسبی برای القای ترجیحات اصحاب رسانه داشته باشند. در این فضا هیچ عقیدهای شکل نمیگیره مگر در سایهی تسلیم محض و عدم تفکر نقادانه.
بازنمایی ذهنی برایم بسیار جالب بود.
بازنمایی ذهنی در واقع پیشدرآمدی برای عملکردنه، اگر اون نباشه، اقدامی هم از جانب ما صورت نمیگیره. ما برای انجامدادن هر کاری نیاز داریم قبل از اقدام، اون رو توی ذهنمون مجسم کنیم و بعد بریم سراغش. میدونید، کلا مغز در جای خودش یه شگفتانهس که خدا بهمون هدیه کرده حالا ما یا نحوهی عملکرد و استفاده از اونو یاد میگیریم یا بدون شناخت درست ازش، تابع اتفاقات و شرایط بیرونی میشیم. بهنظرم برای داشتن یه جامعهی متمدن، باید در وهلهی اول نحوهی عملکرد مغز و استفاده از اون رو به آدما یاد داد. بعد از این مرحله قطعا میشه دربارهی رشد فرهنگ مردم یه کشور صحبت کرد.